اما روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دوباره خواندن قصههای پریان را شروع کنی.
"Shfar"
وقتی در نارنیا شاه شدی، تا ابد شاه نارنیا خواهی بود
ℝ𝕠𝕟𝕒𝕜
ـ خانم جوان عزیز! برنامهای هست که تا حالا هیچکس پیشنهادش نکرده و قطعاً ارزش امتحان کردن را دارد.
سوزان پرسید: «چه برنامهای؟»
پرفسور گفت: «اینکه هر کس پی کار خودش باشد و در کار دیگری دخالت نکند.»
Book
لوسی همان حسی را پیدا کرد که وقتی صبح از خواب بیدار میشوی، یادت میآید که آن روز عید است یا روز اول تعطیلات تابستانی است.
Book
کاش هیچکدام از شما که این کتاب را میخوانید، به اندازهٔ سوزان و لوسی در آن شب احساس فلاکت نکرده باشید. اما اگر هم چنین بلایی سرتان آمده باشد ـ تمام شب بیدار مانده و گریه کرده باشید تا چشمهٔ اشکتان بخشکد ـ حتماً میدانید که دست آخر به نوعی آرامش میرسید. حس میکنید دیگر ممکن نیست اتفاقی بدتر بیفتد.
جواد
ادموند گفت: «فکر کردم... فکر کردم...» ولی چیزی به فکرش نرسید که بگوید.
پیتر جواب داد: «نه، تو اصلاً فکر نکردی؛ فقط بدجنسی کردی.
محمد مهدی ابوالکلام
وقتی با چیزی مواجه میشوی که قرار است انسان بشود ولی هنوز نشده، یا روزی انسان بوده و حالا دیگر نیست یا باید انسان میشده اما نشده، بهتر است چشم ازش بر نداری و تبرت هم دم دستت باشد
Monika.
وقتی که اصلاً منتظرش نیستید، خودش اتفاق میافتد.
Book
«نترسید! وقتی پایش در راه درست پیش برود، بقیهٔ بدنش هم به دنبالش میرود.»
Book
ولی اتهام دروغگویی به کسی که همیشه راستگو بوده، موضوع مهم و جدی است؛ یک اتهام بسیار جدی.
Book
خنجر فقط برای مواقع بسیار ضروری است. چون تو هم نباید در نبرد شرکت کنی.»
لوسی گفت: «برای چه قربان؟! فکر کنم ـ البته نمیدانم ـ ولی فکر کنم آنقدر شجاع هستم.»
بابانوئل جواب داد: «موضوع این نیست. اما جنگ وقتی زنها در آن شرکت کنند، چهرهٔ زشتی میگیرد. حالا...»
محب