بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم | طاقچه
تصویر جلد کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم

بریده‌هایی از کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم

۳٫۰
(۲۰)
چیزی باعث شد که خانه را ترک کند؟ فکر می‌کنم زمان زیادی ناامیدی را تحمل کرده بود.
کاربر ۵۱۹۳۸۸۴
اگر یک چیز باشد که آدم‌های هم‌سن من تحمل شنیدنش را نداشته باشند، این است که آدم‌های هم‌سن تو بخواهند از اخلاق برایمان حرف بزنند. به دنیای اطرافت نگاه کن. دنیایی که شما برای ما به‌جا گذاشته‌اید. فکر می‌کنی جایی هم برای ما باقی مانده که به اصول و اخلاقیات فکر کنیم؟ حالم به هم می‌خورد از این‌که بشنوم نسل من هیچ‌چیز از ارزش‌ها نمی‌فهمد. ما تبدیل شده‌ایم به موجوداتی مادی‌گرا. از هیچ اصول و مکتبی سر درنمی‌آوریم. می‌دانی چرا به این روز افتاده‌ایم؟ همین‌طور یک حدس الکی بزن. درست است: چون شما ما را این‌طور تربیت کرده‌اید!
Nastaran Ghadimi
سن که بالاتر می‌رود، بعضی دوستی‌ها روز به روز اضافی‌تر به‌نظر می‌رسند و درنهایت به جایی می‌رسی که از خودت می‌پرسی «آخرش که چه؟» و آن‌جاست که همه‌چیز را تمام می‌کنی.
کاربر ۵۱۹۳۸۸۴
ماشین‌ها مثل آدم‌ها هستند. ما همه‌جا را زیر پا می‌گذاریم، با عجله این‌طرف و آن‌طرف می‌رویم و تا فاصلهٔ چنداینچی به هم نزدیک می‌شویم، اما تماس چندانی برقرار نمی‌شود.
Nastaran Ghadimi
ما نسل عجیبی هستیم، مگرنه؟ ـ منظورت چیست؟ ـ ما هیچ‌وقت بزرگ نشدیم. زندگی ما هنوز هم به پدر و مادرهایمان گره خورده است. من پنجاه سالم شده است و هنوز احساس می‌کنم باید از مادرم اجازه بگیرم. هنوز که هنوز است، نتوانسته‌ام از زیر سایهٔ پدر و مادرم خارج بشوم. تو هم همین‌طور هستی؟ سرم را تکان دادم.
Akbar Aghaii
راه دیگری هم هست که برای گند زدن به زندگی من امتحان نکرده باشی؟
rozhinism
دیدن آن زن چینی و دخترش نیاز من را برای ارتباط برقرار کردن با آدم‌ها بیدار کرده بود. دلم می‌خواست حرف بزنم. دلم لک زده بود برای کمی گپ زدن.
Aylar Basnas
ماشین‌ها مثل آدم‌ها هستند. ما همه‌جا را زیر پا می‌گذاریم، با عجله این‌طرف و آن‌طرف می‌رویم و تا فاصلهٔ چنداینچی به هم نزدیک می‌شویم، اما تماس چندانی برقرار نمی‌شود. تمام ارتباط‌هایی که از کنار گوش‌مان رد می‌شوند و تمام کسانی که می‌توانستند باشند، اما نیستند. فکرش را هم که می‌کنیم، ترس وجودمان را برمی‌دارد. شاید بهتر باشد حتی به این چیزها فکر هم نکنیم.
Mahsa Bi
چرا ما این‌قدر دیر و آهسته رشد می‌کردیم؟ کودکی ما تا بیست‌وچهار، پنج‌سالگی ادامه پیدا می‌کند و تازه وقتی چهل‌ساله می‌شویم هنوز مثل نوجوان‌ها هستیم. چرا این‌قدر طول می‌کشد تا در مورد خودمان احساس مسئولیت کنیم؟ مسئولیت‌پذیری در مورد بچه‌هایمان هم که جای خود دارد!
fariba.
بیست سال بود که این خانه را ندیده بودم. این‌جا جایی بود که در آن بزرگ شده بودم. جایی بود که کودکی‌ام در آن گذشته بود. برگشتم و به خانه نگاه کردم، اما احساس خاصی نداشتم. کودکی‌ام، مثل بقیهٔ زندگی‌ام، چیز زیادی برای گفتن نداشت
Akbar Aghaii
به او گفتم که بانک‌داری مدرن، شامل قرض گرفتن پول می‌شود ـ‌پولی که در واقع متعلق به شما نیست‌ـ و این‌که جایی پیدا بشود تا این پول را سرمایه‌گذاری کنید تا بعد از برگرداندن پول و نرخ بهره به کسی که از او قرض کرده‌اید، سود هم کرده باشید. وقتی این موضوع را به جویی گفتم، مدتی به فکر فرو رفت و بعد گفت که این مبحث خیلی موضوع جذابی است و ادامه داد: «پس بانک‌دارها، دقیقاً همان کسانی هستند که سر مردم کلاه می‌گذارند.» مکس لبخندی زد و گفت: «تعریف بدی هم نیست.»
Akbar Aghaii
انگار خیلی از آن روزها گذشته بود. همه‌چیز، آن روزها ممکن بود. نمی‌دانم دوباره آن حال‌وهوا برمی‌گردد یا نه.
کاربر ۵۱۹۳۸۸۴
ه عقیدهٔ من، در زندگی هر کودک، لحظه‌ای تعیین‌کننده وجود دارد که معنی واژهٔ ناامیدی را به طرز دردناکی به او می‌فهماند. لحظه‌ای که می‌فهمد دنیایی که تا آن‌موقع برایش پر از تجسم آینده‌های شیرین و ممکن‌های بی‌کران بوده است، در واقع جایی است محدود و پر از عیب و مشکلات. لحظهٔ طاقت‌فرسایی است و می‌تواند تا سال‌ها بعد در ذهن هر کسی باقی بماند، خیلی پررنگ‌تر از خاطرات خوشی‌های کودکی
thelittleredflower

حجم

۲۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

حجم

۲۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد