بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روی ماه خداوند را ببوس | صفحه ۳۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب روی ماه خداوند را ببوس

بریده‌هایی از کتاب روی ماه خداوند را ببوس

نویسنده:مصطفی مستور
انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:
۳.۷از ۵۲۷ رأی
۳٫۷
(۵۲۷)
فکر می‌کنم به اندازهٔ تعداد آدم‌ها فلسفهٔ زندگی وجود داشته باشه. یعنی چیزی نزدیک به شش میلیارد فلسفهٔ زندگی!
markar89
عزیز می‌گه زن‌ها هر قدر هم که کوچیک باشن اما مادرند، پناه مردها هستند. حتی دختر کوچولوها پناه باباهاشون هستند.
markar89
«نه فقط روزنامه، بلکه معتقدم هر چیز دیگه‌ای که بخواد اطلاعات پراکنده و دسته‌بندی نشده رو یک جا به مخاطب‌ش منتقل کنه، مضره. رادیو، تلویزیون، روزنامه و ماهواره تنها کارشون اینه که اگه نه بمب‌باران، اما مثل باران اطلاعات پراکنده و اغلب بی‌خاصیت رو سر شما بریزند
Resistance 370
در تجربهٔ خداوند، برخلاف تجربهٔ طبیعت که قانون‌هاش بعد از آزمایش به دست می‌آد، اول باید به قانونی ایمان بیاری و بعد اون‌رو آزمایش کنی. حتی باید بگم هرچه ایمان‌ت به اون قانون نیرومندتر باشه احتمال موفقیت آزمون‌ها بیش‌تره. یعنی هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی خداوند همون اندازه برای تو وجود داره. هر چه بیش‌تر به او ایمان بیاری، وجود و حضور او برای تو بیش‌تر می‌شه.»
زهره
هر چه می‌نوشمت تشنه‌ترم ای عطش‌آورترین آب! ای تلخ‌ترین شیرینی! ای سبک‌ترین سنگینی! تو غم‌ناک‌ترین شادی‌زندگی‌ام‌هستی. تو شادی بخش‌ترین اندوهِ هستی‌ام هستی. ای اتفاق سادهٔ پیچیده! چرا مرا نمی‌سوزانی ای سردترین شعلهٔ هستی! ای پَرِ سنگین رها شده از گم‌نام‌ترین پرندهٔ مهاجر هستی! شهر پرنده‌ها کجاست؟
Pep
زندگی مواجههٔ ابدی آدم‌هاست با این انتخاب‌ها
Pep
پارسا گفت: «حشره‌ها هم حق دارند زندگی کنند چرا ما باید اون‌ها رو بکشیم؟» من گفتم، یعنی به شوخی گفتم: «اگه شما حشره‌ها رو دوست دارید پس چرا می‌خواهید این همه حشره‌کش بخرید؟» گفت: «هرچند دوست داشتن دلیل قانع‌کننده‌ای برای نکشتن نیست، اما من قصد کشتن حشره‌ها رو ندارم.»
Pep
مهرداد محوِ عبارت پشت کامیون شده است. درست نمی‌دانم به پایین درِ زنگ زدهٔ بار گیرِ کامیون که با خط بدی نوشته شده است: «آخ که دوزخِ با تو بهتر از بهشتِ بی‌تو است، بی وفا!»
Pep
مهرداد موهاش را جلو آینه آسانسور صاف می‌کند و می‌پرسد: «اگه خداوندی نباشه چه طور؟» ــ «اگه خداوندی در کار نباشه مرگ پایان همه چیزه و در آن صورت زندگی کردن با فرض وجود خداوند که نتیجه‌اش دوری جستن از بسیاری لذت‌هاست با توجه به این که ما فقط یک بار زندگی می‌کنیم، واقعآ یک باخت بزرگه.»
Pep
روح من‌رو مثل خوره می‌خوره. از طرف دیگه، اگه خداوندی هست پس این همه نکبت برای چیه؟ این همه بدبختی و شر که از سر و روی کائنات می‌باره واسهٔ چیه؟ کجاست ردپای آن قادر محض؟ چرا این قدر چیزها آشفته و زجرآوره؟ کجاست آن دست مهربان که هر چه صداش می‌زنند به کمک هیچ کس نمی‌آد؟ هر روز حقوق میلیون‌ها نفر روی این کرهٔ خاکی پایمال می‌شه و همه هم تقاضای کمک می‌کنند اما حتی یک معجزه هم رخ نمی‌ده. حتی یکی. ستم‌گران دائم فربه‌تر می‌شوند و ضعفا در اکناف عالم یا اسیر سیل می‌شن و یا زلزله می‌آد و زمین اون‌ها رو می‌بلعه. اگه هم جون سالم بدر ببرند، فقر و گرسنگی و بیماری سر وقت‌شون می‌آد. این همه کودک ناقص‌الخلقه تاوان چه چیزی رو دارند پس می‌دن؟ چه گناهی مرتکب شده‌اند که از شیرخوارگی تا پایان عمر، البته اگه زنده بمونن، باید با کوری مادرزادی و فلج مادرزادی و نقص عضو و هزاران عذاب دیگه سر کنند؟ گزارش آمار مرگ و میرهای ناشی از گرسنگی رو که لابد خونده‌ای؟»
Pep
«میلیون‌ها انسان بدون این که این سؤال ذره‌ای آزارشون داده باشه برنامه‌های هزار ساله برای عمر شصت هفتاد ساله‌شون می‌چینند و من همیشه تعجب می‌کنم که چه‌طور کسی می‌تونه بدون این که پاسخ قاطع و قانع‌کننده‌ای برای این سؤال پیدا کرده باشه، کار کنه، راه بره، ازدواج کنه، غذا بخوره، خرید کنه، حرف بزنه و حتی نفس بکشه. چه برسه به برنامه‌ریزی‌های درازمدت. اگه نیست چرا ما هستیم؟ احتمال ریاضی وجود پیدا کردن حیات بر این سیاره ــ که لابد بهتر از من می‌دونی ــ چیزی نزدیک به صفره.
Pep
آدرس بازپرس فیضی را روی تکه‌ای کاغذ یادداشت می‌کنم و می‌پرسم: «به نظر تو اصلا وجود داره؟» نگاه‌اش بیش‌تر به روبه‌رو است تا به پایین. به چند تابلو تبلیغاتی که به ساختمان مقابل کوبیده‌اند. ــ «در رو می‌گی یا کلید رو؟» ــ «خداوند رو می‌گم.» انگار جن دیده باشد صورت‌اش را برمی‌گرداند و صاف زل می‌زند توی چشم‌هام. از روی صندلی بلند می‌شوم و می‌گویم: «به نظر تو خداوند وجود داره؟ فعلا این مهم‌ترین چیزیه که دل‌م می‌خواد بفهمم. این سؤال حتی از این تز لعنتی و دلیل خودکشی پارسا و خیلی چیزهای دیگه هم برای من مهم‌تره. به نظر من پاسخ به این سؤال تکلیف خیلی چیزها رو روشن می‌کنه و جواب ندادن‌ش هم خیلی چیزها رو تا ابد در تاریکی محض نگه می‌داره.
Pep
و بعد خیره می‌شود به تابلو بالای سرم که تکه شعری است که دو سال قبل با نستعلیق ناشیانه‌ای آن را نوشته بودم: من از نهایت شب حرف می‌زنم /من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می‌زنم /اگر به خانه من آمدی /برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.
Pep
لابد این هم از بدشانسی منه که ازدواج‌م به یک مرده بند شده، اما بالاخره باید معلوم بشه که این بابا چه مرگش بوده که رفته اون بالا و خودش رو از اون جا پرت کرده پایین؟»
Pep
چرا خلقت این همه شلوغ است؟
Pep
آدمی که مشهور نیست وجود ندارد. یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران. و کسی که فقط برای خودش وجود داشته باشد تنهاست. و من از تنهایی می‌ترسم.
Pep
دانشجوی بدبخت! تو اگر نتوانی مرگ یک آدم را معنا کنی برای چه زنده‌ای؟ مدرک‌ام، شغل‌ام، شهرت‌ام، عشق‌ام و آینده‌ام به یک مرده گره خورده است.
Pep
اما من نمی‌خواهم نباشم. نمی‌خواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. نمی‌خواهم مثل بیش‌تر آدم‌ها که می‌آیند و می‌روند و هیچ غلطی نمی‌کنند، در تاریخ بی‌خاصیت باشم. نمی‌خواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم. آخ مادرم کجاست؟ مونس کجاست؟ مرده‌شو هر چه تحقیقات را ببرد!
Pep
دست‌ام را به سمت لیوان دراز می‌کنم و لیوان دور می‌شود و دور می‌شود تا دل آشوبه‌ای غریب مرا از درون چنگ می‌زند. به پشت روی تخت‌خواب می‌افتم و فنرهای تخت‌خواب مرا پایین می‌برد و بالا می‌آورد و پایین می‌آورد تا می‌ایستاند. چه شب نحسی! چرا صبح نمی‌شود؟
Pep
مهرداد مثل یک بچه می‌زند زیر گریه. چند لحظه ساکت می‌مانم و بعد می‌گویم: «خودت معنای زندگی رو بهتر از من می‌دونی. زندگی یعنی همین. نمی‌خوام دلداری‌ت بدم اما گاهی چیزهایی در زندگی ما اتفاق می‌افته که نمی‌تونیم از وقوع‌شون جلوگیری کنیم. می‌فهمی؟ نمی‌تونیم! نتوانستن در این جور وقت‌ها تنها توضیحی یه که می‌شه داد.»
Pep

حجم

۹۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۹۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان