بهنظر میرسید اولین زمستان ما بسیار به درازا کشیده است. باد و باران و سرما تا هفتهها ادامه داشت و به همین دلیل اوقات همهٔ ما تلخ بود. سرانجام یک روز که از خواب برخاستیم با دیدن آفتاب روشن و آسمان آبی، غرق در خوشحالی شدیم. دیگر اثری از باد و باران نبود و هوا رو به گرمی گذاشته بود.
همگی از غار بیرون زدیم و از تابش نور خورشید بر پوستمان احساس خوشحالی کردیم. نگاهی به دوروبرمان انداختیم، درختان و گیاهان سرحال و سرسبز بودند. پرندگان بالای درختان آواز میخواندند و لابهلای علفها گلهای تازه روییده بود. همگی به طرف باغچه دویدیم تا ببینیم گیاهان و درختان تا چه حد از سرمای زمستان جان سالم بهدر بردهاند.
زینب دهقانی