بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بی همان؛ همه تنها می‌میرند | طاقچه
تصویر جلد کتاب بی همان؛ همه تنها می‌میرند

بریده‌هایی از کتاب بی همان؛ همه تنها می‌میرند

۳٫۲
(۵)
کسی متاعی گرانقدرتر از جان برای به خطر انداختن نداشت. هر کس به قدر توانایی و قدرتش به میدان می‌آمد ـ مسئله‌ی اصلی این بود: مقاومت.
shahram naseri
تو باید بدانی، اصلاً مسئله‌ی تعداد در میان نیست، بلکه هر وقت به حقیقتی رسیدی باید برایش مبارزه کنی. چه تو پیروزی را ببینی، چه آن کسی که بعد از تو راهت را ادامه می‌دهد، هیچ فرقی نمی‌کند.
shahram naseri
همه‌اش حرف مفت است! چون دلشان به آسمان خوش است، دست روی دست گذاشته‌اند و روی زمین کاری نمی‌کنند. کارشان زانو زدن و شانه خالی کردن است! آن دنیا همه چیز رو به راه می‌شود. فقط خدا حکمت این وضع را می‌داند. روز قیامت همه چیز معلوم می‌شود!
shahram naseri
« اول این‌که فقط ما دو همقطار نیستیم. هر آلمانی شریفی همقطار ماست، دوـ سه میلیون از آن‌ها، در آینده با ما همراه خواهند شد. اول باید بر ترسشان غلبه کنند. هنوز آن‌قدر که از تهدیدهای فعلی قهوه‌ای‌پوش‌ها می‌ترسند، از آینده‌ای که برایمان رقم خواهند زد، نمی‌ترسند. اما این وضع به زودی تغییر خواهد کرد.
shahram naseri
ما تازه ازدواج کرده‌ایم و سرمان به زندگی خودمان گرم است. دنیا و جنگ مزخرفش به ما چه؟ حالا از این‌که بچه‌ای خواهیم داشت، احساس خوشبختی می‌کنیم. می‌دانی، گریگولیت، این هم کار کمی نیست، این‌که تلاش کنیم آدم‌های شریفی باشیم و بچه‌هایمان را هم شریف بار بیاوریم ... » ـ « در دنیایی که قهوه‌ای‌پوش‌ها می‌گردانندش، زندگی برایتان سخت خواهد شد! نه، بگذریم هرگزل، از شما دو تا بیش‌تر از این انتظار نمی‌رفت. شما همیشه بیش‌تر با پایین‌تنه‌تان فکر می‌کردید تا با مغزتان! »
shahram naseri
« آن‌ها فقط باید حرف گوش کنند. فکر کردن کار پیشواست. »
shahram naseri
از این فکر و خیال‌ها ماتشان برده است. مگر تا پیش از این چی بودند؟ موجوداتی گمنام؛ یکی از مردم که میان همه می‌لولیدند. و حالا هر دو تنها هستند، تنهای تنها، جداافتاده، ایستاده در برابر دیگران، و بی‌کم‌ترین شباهتی به هیچ کدام از آن‌ها. از تنهایی، چنان که از سرمایی استخوان‌سوز، بر خود می‌لرزند.
shahram naseri
همه جا شاهد تبعیض میان حزبی‌ها و شهروندان عادی بود. بدترین عضو حزب جایگاه بهتری نسبت به بهترین شهروند عادی داشت. کافی بود عضو حزب باشی تا همه‌ی درها به رویت باز شود: به راحتی آب خوردن. اسمش را هم گذاشته بودند: وفاداری به پاس وفاداری.
shahram naseri
کوانگل این بار تاب نمی‌آورد و می‌گوید: « قرار است با این ثروت چه کنیم؟ می‌توانیم بخوریمش؟ اگر ثروتمند باشم، راحت‌تر خوابم می‌برد؟ وقتی ثروتمند شوم، دیگر سر کار نخواهم رفت، آن وقت تمام روز توی خانه چه غلطی بکنم؟ نه، بارکهاوزن، من هرگز نمی‌خواهم ثروتمند شوم، آن هم به این قیمت. ثروت ارزانی خودت. چنین ثروتی حتی به یک کشته هم نمی‌ارزد! »
faezehaa
ـ « همیشه امیدوار بودم که جان سالم به در می‌برم. » ـ « جان سالم به در ببرید؟ یعنی آزاد شوید؟ » ـ « نه، من چنین فکری نمی‌کردم. اصلاً فکر نمی‌کردم دستگیر شوم. » ـ « می‌بینید که کمی اشتباه فکر می‌کرده‌اید. اما حرفتان را باور نمی‌کنم. شما این‌قدرها هم که نشان می‌دهید، احمق نیستید. محال است فکر کرده باشید که سالیان سال این جرم را تکرار می‌کنید و قسر در می‌روید. » ـ « من به سالیان سال فکر نمی‌کردم. » ـ « یعنی چه؟ » کوانگل سر پرنده‌وارش را به سمت قاضی بلند کرد و گفت: « گمان نکنم، این رایش هزارساله‌تان زیاد دوام داشته باشد. »
نسترن
« دوم این‌که، برادر من، تو باید بدانی، اصلاً مسئله‌ی تعداد در میان نیست، بلکه هر وقت به حقیقتی رسیدی باید برایش مبارزه کنی. چه تو پیروزی را ببینی، چه آن کسی که بعد از تو راهت را ادامه می‌دهد، هیچ فرقی نمی‌کند. من نمی‌توانم دست به کمر بزنم و بگویم: این‌ها همه یک مشت خوک کثیف‌اند، اما به من چه ربطی دارد؟ »
نسترن
کوچک یا بزرگ، کسی متاعی گرانقدرتر از جان برای به خطر انداختن نداشت. هر کس به قدر توانایی و قدرتش به میدان می‌آمد
ایران
گفت: « این کاری که می‌خواهی بکنی کمی کوچک نیست، اوتو؟ » مرد دست نگه داشت و همان‌طور که خم شده بود، سرش را برگرداند و به زنش گفت: « کوچک یا بزرگ، آنا، گیر افتادنمان، به قیمت برباد دادن سرمان تمام می‌شود ... »
ایران
« این همان عدالتی است که به خاطرش آدم می‌کشی! این جلادها همدست تواند! شماها همینید! تو خوب می‌دانی که چه می‌کنی، اما من به مجازات جرمی ناکرده می‌میرم، و تو زنده می‌مانی ـ عدالت تو این است! »
ایران

حجم

۸۶۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۵۹۶ صفحه

حجم

۸۶۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۵۹۶ صفحه

قیمت:
۸۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد