چون توحید به درجه کمال خود رسد، زبان خموش شود و قلم بر صفحه کاغذ میخشکد. چشم مجذوب جذبه الوهیت شده و جان به در آمده و با جانان یکی میشود. و آن هنگام نه ظاهری میماند و نه باطنی. جان آدمی با روح وفطرتش یکی میشود. هر چه هست رنگ حق میگیرد به خود، جامه توحید در بر میکند و جمله اعضا یکصدا وحدانیت را فریاد میکنند. آن زمان نه به زبان نیازی هست و نه گوشی، دست و پا خود گوش و زبانند. همه چیز در منتها درجه فعل و عمل.
رنگت به رنگ توحید در آمده؛ چشم در چشم حق؛ دست حق میشوی.
آن زمان عالم یکصدا میگوید حق با اوست و او با حق است.
چڪاوڪ