بریدههایی از کتاب سه راه سرگردون
۳٫۷
(۱۲)
کیان جدی شد:
- مشکلات هست درست، اما بالاخره اینجا کشورته، وطنته... بری یه کشور غریب پناهندگی بگیری که چی بشه؟
سین. میم
رسیدند جلوی مقبرهی شیخ رجبعلی خیاط. دو جفت کفش جلوی در ورودی بود. حاجابراهیم ایستاد:
- داستان آشیخ رجبعلی رو شنیدی که؟
- نه. فقط میدونم مرد بزرگی بوده و کراماتی داشته.
- خدا بهش تفضّل میکنه و در جوانی از دست درخواست هوسآلود یک زن فرار میکنه. بعد از اون، دیگه میشه مرد صاحب کرامات. حتماً زندگینامهش رو بخون.
سین. میم
چون بچههاتون رو با پست میارید کنار دست خودتون. الآن پسر شما بیستوهفت سال داره. که به اعتبار شما شده مدیرعامل یک تعاونی بزرگ، به نظرتون براش انتظار ایجاد نمیکنه که دو سال دیگه، بشه مدیر کل و چهار سال دیگه معاون وزیر و زیر چهل سال بشه وزیر؟ به نظر شما این آقازادهی جوان، دچار توهّم توان مدیریتی نمیشه؟
رئیس گفت:
- خب چرا، ولی...
سین. میم
چی دزدیدم؟ من خادم ملتم. بد کاری میکنم تو این شرایط سخت تحریم اقتصادی، هزار جور مایحتاج مردم رو فراهم میکنم؟ بد میکنم از تابعیت خودم تو این چند تا کشور استفاده میکنم و تو شرایطی که بانکهای ما تحریمن، به اسم خودم هزار جور کار بانکی انجام میدم تا به کمک دولت، تحریما رو دور بزنیم و این مردم بدبخت، بینوا نمونن؟
- اینا توهّمات خودته. خودت هم میدونی چهطور از موقعیتت سوء استفاده کردی و چه شبکهی مافیایی درست کردی. به همه جا هم سرک کشیدی... نهادههای دامی، خرید و فروش زمینهای مرغوب، واردات دارو، صادرات مس و فولاد، خلاصه درّهی نریده باقی نذاشتی.
- مؤدب باش بیتربیت! بد کاری کردم، تو این اوضاع و احوال که همه رفتن، تو خاک خودم موندم؟ من اگر پولی برمیدارم، حقِّ خودمه. حقِّ خدمته. من خادم ملّتم. خادم، حقالزحمه نمیخواد؟
سین. میم
گفت یکبار یکی از پنجرههای بالای کوره گرفته بود. یکی از نیروهای بخش فنی، لباس مخصوص میپوشه و میره که با میلههای مخصوص، دریچهی پنجرهها رو باز کنه. به دلیل قدیمی بودن پنجرهها، یکی از ردیفهای اون میشکنه و پرت میشه توی کورهی فلز مذاب.
- یا حضرت عباس. اون وقت همکاراش چهکار میکنن؟
- هیچی. میگفت گرچه درجهی حرارت کوره، بالای دو هزار درجه است و هر چیزی رو آب میکنه، ولی تنها راهی که به ذهن اتاق کنترل میافته اینه که درجهی حرارت رو بالا ببرن تا این آدم سریع آب بشه و درد وحشتناک ناشی از سوختن رو متوجه نشه.
پوریا پیشانیاش را گرفت. دهان کیان خشک شده بود. اما دوست نداشت حرفش را نیمهتمام بگذارد:
- وقتی این رو شنیدم و بعدش میدیدم که چهطور یه مشت یقه سفید، پول این کارگرای بدبخت رو میلیارد میلیارد، بالا میکشن، دلم طاقت نیاورد.
سین. میم
ببینید، بعد از جنگ که فضای کشور از اون حالت جهادیش خارج شد، مردم تعدیل اقتصادی رو دیدن، در دولت بعدی، توسعهی سیاسی رو دیدن، در دولت بعدی هم با شعار توسعه یا عدالت اجتماعی مواجه بودن. حالا هم که با شعار تدبیر و امید مواجهن.
- خب!
- در کنار خیرات و لطافتهایی که هر کدام از این دولتها داشتند، اما این مردم بیچاره، آفتهای بزرگی رو دیدن و بلاهای عظیمی سرشون اومد.
دوباره تصویر پرستار در قاب در اتاق نمایان شد:
- آقایون خواهش میکنم... ده دقیقه هم از وقت گذشته.
کیان گفت:
- حاجآقا ببخشید. فقط میخواستم بگم ما باید با ابزار هنر و ادبیات و فرهنگ، سبک زندگی خودمون و مردم رو رنگوبوی جهادی بدیم. فرهنگ عمومی مردم رو به سمت آرمانگرایی حقیقی باید سوق داد.
سین. میم
راحله خانم، سالهاس جنگ تموم شده، اما جنگ ادامه داره. جانباز شدن و هزینه دادن برای مسائل اعتقادی، فقط به تیر و ترکش خوردن نیست، گاهی لازمه آدم از آبرو و پست و مقامش جانباز بشه.
سین. میم
اون پروندهی بزرگ مالی رو یادت هست؟ که به اختلاس سههزار میلیاردی معروف شد؟ ما چند سال روش کار کردیم. چند ده کارشناس حوزهی تجارت و امور بانکی رو اون کار کردن تا به نتیجه رسید...
حرفش که تمام شد در را باز کرد و با دست کوبید به شانهی کیان.
- خیالت راحت، ما محکم پای کاریم... فقط بیتابی نکن... صبور باش. دوست دارم اگر تونستی، اینها رو تو رسانهها بنویسی تا مردم بدونن بچههای ما، خالصاً مخلصاً پای کارن، شبانهروزی.
سین. میم
وقتی آدم میاد یادمان، به خودش میگه یادمان باشد که شهدا برای چی از جونشون گذشتن...
سین. میم
بهش گفتم شهیدهایی که آوردند، دستبستهاند. اونها هم تو زندانی به نام کانال، زندهبهگور شدند. تو هم دست بستهای. تو هم زندانیای. ولی یادت باشه، اونا توی جنگ خفه شدند، اما دچار خفت نشدند. تا نفس آخر، مردونه ایستادند. اگه دستهای بسته، تو رو از پا بندازه، جواب شهدا رو چی میدی؟
سین. میم
حجم
۱۷۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۱۷۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
قیمت:
۶,۰۰۰
تومان