بریدههایی از کتاب استالین؛ دربار تزار سرخ
۳٫۸
(۵۴)
آنها حاضر نیستند مسئولیت آن حوادث را به گردن بگیرند. اما آنها چگونه میتوانند از زیر بارِ این مسئولیت شانه خالی کنند؟ مگر نه اینکه اینها همان آدمهای دهه بیستیای بودند که ارزشهای قدیمی را نابود و فرمولهای تازهای را ابداع کردند تا این اقدامِ بیسابقه خود را توجیه کنند: شما نمیتوانید بدون شکستن تخم مرغ یک اُملت درست کنید. هر کشتار تازهای به این بهانه انجام میشد که ما داریم یک دنیای نوین باشکوه خلق میکنیم.
محمدرضا
مورخین هرگز نخواهند دانست که در پشت درهای بسته اتاقخوابها چه گذشته است.
پویا پانا
استالین نمونه اعلای این سخنِ نغزِ گور ویدال بود که «هر وقت دوستی موفقیتی به دست میآورد اندک چیزی در من میمیرد.»
پویا پانا
در سپتامبر ۱۹۳۳، سرگو در کیسلاووتسک، منطقه تفریحی مورد علاقهاش، مشغول گذراندنِ تعطیلات بود که درگیر یک نامهنگاری بسیار تند با استالین شد. استالین از این شاکی بود، که این «شاهزاده» سخاوتمند چرا باید چنین «از خود راضی» باشد؛ «آن هم تا حد حماقت».
پویا پانا
استالین به روشنفکران احترام میگذاشت.
هرگاه طرفِ صحبت او یک استاد یا دانشمند معروف بود، لحنِ کلامش کاملا تغییر پیدا میکرد. برای مثال وی خطاب به نیکالای یاکولیویچ، استاد پرآوازه، نوشت «بسیار متاسفم که در حال حاضر نمیتوانم درخواست حضرتعالی را برآورده سازم.» استالین همچنین به پروفسور مار، استاد زبانشناس، نوشت: «من بعد از پایانِ کنفرانس اگر موافق باشید میتوانم چهل تا پنجاه دقیقه در خدمتتان باشم...».
پویا پانا
بلشویکها، که به قابلیتِ تکاملِ «انسانِ نوین» باور داشتند، کتابخوانهای قهاری بودند و استالین کمالیافتهترین و سختکوشترینِ همه آنها بود. او با جدیت هرچه تمام مطالعه میکرد، یادداشت برمیداشت، جملات قصار کتابها را از حفظ میکرد و نظرات خود را در حواشی صفحات کتابها مینوشت؛ درست مثل یک دانشجوی ساعی و پرتلاش. بسیاری از کتابهای موجود در کتابخانه شخصی استالین، از رُمانهای آناتول فرانس تا کتابِ تاریخِ یونان باستانِ ویپر در بر دارنده حاشیهنویسیهای استالین است.
پویا پانا
کتابخانه شخصی استالین دارای بیستهزار جلد کتاب ارزشمند بود. وی معتقد بود: «اگر شما میخواهید آدمهای اطرافتان را بشناسید، باید ببینید آنها چه کتابهایی میخوانند.» سوتلانا، دختر استالین، در کتابخانه پدرش همهجور کتابی را پیدا میکرد؛ از زندگی یهودیان تا رمانهای گالزوردی، اسکار وایلد، موپاسان و بعدها استاینبک و همینگوی. علاوه بر اینها، گوگول، چخوف، هوگو، تکری و بالزاک هم جزو نویسندگان محبوب استالین بهشمار میرفتند. او در سنین پیری همچنان به خواندن آثار گوته مشغول بود و «امیل زولا را میپرستید.»
پویا پانا
نادیا به استالین نوشت: «مسکو بهتر شده، اما شبیه به زنی است که برای پوشاندن لکههای صورتش از پودر استفاده میکند؛ فقط کافی است زیر نور قرار بگیرد تا این پودرها آب شود و لکهها ازنو پدیدار شوند.»
پویا پانا
لف کوپیلیف، که در آن زمان بلشویک جوان و فعالی بود، بعدها نوشت: «من در این ماجرا به سهم خودم شرکت کردم. کارم این بود که مناطق روستایی را برای یافتنِ غلاتی که روستاییان پنهان کرده بودند، زیر و رو میکردم... من به داخل خانهها میرفتم و صندوقچههای پیرمردها و پیرزنها را خالی میکردم بدون اینکه هیچ توجهی به گریه کودکان و ناله زنها نشان بدهم... من متقاعد شده بودم که دارم به هدفِ تغییر شکل دادن عظیم و ضروری روستاها خدمت میکنم.»
Mahsa Ghafarzade
بریا، که در آن زمان یک مقامِ ارشد امنیتی در گرجستان بود، بعدها گفت: «موقعی که ما بلشویکها میخواهیم کاری را انجام دهیم، چشمانمان را به روی هر چیز دیگری میبندیم.» این جماعتِ بیرحم یک زندگی بیتاب و قرارِ آکنده از جنونِ هیجان و فعالیت را از سر میگذراندند؛ زندگیای که نیروی محرکهاش، دو چیز بود: آدرنالین و ایمان. این آدمها که خود را همچون خداوند در روز اول آفرینش تلقی میکردند، با یک جنون و شوریدگی افراطی درصددِ خلق جهان نوینی بودند.
Mahsa Ghafarzade
دیکتاتورها نیاز به عذرخواهی ندارند
محمدرضا
قیافه استالین «متغیر و معنادار» و حرکات گربه سانش «چالاک و ملیح» بود: او با انرژی فراوانی کار و فعالیت میکرد. هر کسی که با او ملاقات میکرد «اشتیاق داشت که دوباره وی را ببیند زیرا وی در همان برخورد اول پیوندی را با طرف مقابل ایجاد میکرد که بهنظر دیرپا و همیشگی میآمد.» آرتیوم، پسرخوانده استالین، میگوید که «وی با ما بچهها طوری رفتار میکرد که ما احساس میکردیم مثل آدم بزرگها هستیم و دارای اهمیت هستیم.» کسانی که به دیدن استالین میآمدند تحتتأثیر تواضع و آرامش وی قرار میگرفتند. موقعی که مارشال ژوکفِ آینده برای اولینبار استالین را دید، آن شب را نتوانست بخوابد: «ظاهر استالین، صدای آرام او، صلابت و قضاوتهای عمیق وی، و توجهی که وی موقع شنیدن گزارش من نشان میداد، تأثیر عظیمی روی من گذاشت.» سودوپلاتف، یکی از اعضای تشکیلات امنیتی شوروی، میگوید: «تصورش دشوار بود که چنین مردی بتواند شما را فریب بدهد؛ واکنشهای او بسیار طبیعی، و عاری از کوچکترین ژست و ادایی بود.»
محمدرضا
استالین بهخاطر داشتنِ این ویژگی ستایش میشد: «بله او قویآ آنچه را که فاسد و گندیده است قطع کرد... اگر او اینگونه عمل نمیکرد، به یک رزمنده کمونیست مبدل نمیشد.» استالین به مولتف نوشت: «کارمندانت را با استفاده علنی از زور، تحت بازرسی و کنترل قرار بده.» و او صراحتآ به کارکنانِ تحت امرش گفت که «استخوانها آنها را خُرد خواهد کرد».
بوخارین در برابرِ «انقلابِ استالین» ایستادگی کرد اما او و ریکف نه حریف قدرت و جذبه استالین میشدند و نه حریف تمایلِ بلشویکی به راه حلهای خشنِ جسورانه. در سال ۱۹۲۹، تروتسکی درحالیکه قیافه یک آدم متکبرِ مبهوت را داشت، راهی سفر تبعید شد تا به منتقدِ مسخره استالین در خارج از کشور و نمادِ کاملِ خیانت و ارتداد در داخل کشور مبدل شود. بوخارین نیز از «دفتر سیاسی» کنار گذاشته شد. حالا استالین رهبر شورای حاکم بود اما هنوز خیلی مانده بود تا دیکتاتور کشور شود.
محمدرضا
باطنآ انسانی فوقالعاده باهوش و سیاستمداری ماهر بود که نقشِ تاریخی خودش برای وی در درجه اول اهمیت قرار داشت. وی یک روشنفکر عصبی بود که دیوانهوار کتابهای تاریخی و ادبی را میخواند؛ و یک انسانِ «خودبیمار انگار» بیتاب و قرار که از بیماریهای مُزمنِ لوزه و داءالصدف و دردهای استخوانی، که ناشی از بازوی مصدوم وی و سرمازدگی طی دوران تبعید در سیبری بود، رنج میبرد. این مردِ معاشرتی خوشمشربِ خوشآواز اما تنها و غمگین، همه روابط عشقی و دوستانه خود را قربانی ضرورتهای سیاسی و بدگمانیهای مرگبار خویش کرد. او به رغم کودکی پرمسئلهاش و خلق و خوی خشک و جدی نامعمولش، سعی کرد که پدر و شوهر مهربانی باشد اما این عاشق گلهای رُز و میموسا (گل ابریشم) هر حسِ خوبی را که در زندگیاش وجود داشت نابود و ضایع کرد و نهایتآ به این باور رسید که راه حل تمامی معضلات بشری مرگ و نابودی است. این خدانشناس، که همهچیزش را مرهون کشیشها بود، جهان را تنها برحسب گناه و توبه میدید و با این وصف «از دوران جوانی مارکسیستِ متعصب و اصولگرایی بود.» تعصب وی رنگ و بویی شبهمذهبی داشت
محمدرضا
استالین به راستی معتقد بود که «مرگ همه مسایل را حل میکند؛ نبود انسان، یعنی نبود مسئله» این یک راه و روشِ بلشویکی بود.
Mahsa Ghafarzade
ماریا اسوانیدزه در دفترچه خاطرات روزانهاش این پرسش را مطرح کرد که: «چرا بهای کالاها صددرصد گرانتر شده اما هیچ کالایی در مغازهها یافت نمیشود. چپ و راست بهخاطر موفقیتهای برنامه (پنج ساله) مدال و نشان داده میشود اما هیچخبری از پنبه و کتان و پشم نیست؛ و چرا باید چنین پولهای نجومیای صرفِ ساختن ویلاها و استراحتگاههای شخصی شود؟»
مسئولیت همه این نابسامانیها به عهده صدها هزار مأموری بود که دستور جنایتها را صادر یا اجرا میکردند. استالین و مقاماتِ بالای رژیم با شور و شوق بسیار، و حتی میشود گفت با لذتِ فراوان، مردم را میکشتند و معمولا هم بسیار بیشتر از آن چیزی میکشتند که در ابتدا خواهانش بودند. هیچکس بهخاطر این جنایتهای فلّهای هرگز محاکمه نشد.
شاهین
«نزدیکترین رفقا» ی استالین، که برخلاف وی هیچ آشنایی کافیای با مقوله ادبیات و هنر نداشتند، به تصمیم گیرندگان اصلی در عرصه ادبیات و هنر مبدل شدند. استالین، مولتف و کاگانوویچ (کفاشِ کمسواد) حرف اول و آخر را در عرصه هنر و ادبیاتِ کشور میزدند.
سجاد
همگی به زعامتِ استالین مشغول گردش در باغ شدند.
استالین، این باغبانِ خوشدست، ناگهان ایستاد و به همراهان خود گفت: «تنبل نباشید. این بوتههای خودرو را باید وجین کرد.» مقامات و محافظین آنها در پی شنیدن این حرف بلافاصله مشغول بیرون کشیدنِ علفهای هرز و جمعآوری بوتههای خار شدند.
سجاد
بنا به گفته مولتف، «استالین به شدت مطالعه میکرد تا دانش و سواد خود را ارتقا ببخشد.» کتابخانه شخصی استالین دارای بیستهزار جلد کتاب ارزشمند بود. وی معتقد بود: «اگر شما میخواهید آدمهای اطرافتان را بشناسید، باید ببینید آنها چه کتابهایی میخوانند
سجاد
حقیقتآ اغراق نکردهایم اگر بگوییم استالین کتابخوانترین حاکمِ روسیه از زمانِ کاترین کبیر تا ولادیمیر پوتین که بیهیچ تردیدی یک روشنفکر بود و به عنوان یک اشرافزاده تحصیلات کلاسیک بالایی داشت.
سجاد
حجم
۳٫۶ مگابایت
تعداد صفحهها
۹۱۶ صفحه
حجم
۳٫۶ مگابایت
تعداد صفحهها
۹۱۶ صفحه
قیمت:
۴۵۸,۰۰۰
۳۶۶,۴۰۰۲۰%
تومان