بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب استالین؛ دربار تزار سرخ | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب استالین؛ دربار تزار سرخ

بریده‌هایی از کتاب استالین؛ دربار تزار سرخ

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۳.۸از ۵۴ رأی
۳٫۸
(۵۴)
فقط نازی‌ها نبودند که برای شوالیه‌های شهیدشان می‌توانستند مراسم باشکوهِ تشییع برگزار کنند. حتی رنگ‌های مورد استفاده در مراسمِ تشییعِ جنازه نازی‌ها و بلشویک‌ها نیز مشابه هم بود: قرمز و سیاه. استالین پیشاپیش از کیرف به عنوانِ نزدیک‌ترین رفیقِ شهیدش یاد کرده بود. ویاتکا، شهرِ زادگاهِ کیرف، و صدها خیابان در سراسرِ کشور و همین‌طور باله مارینسکی، به کیرف تغییر نام داده شد.
Death Angel
در دهه بیست، بسیاری از آدم‌ها پیروزی بلشویک‌ها را با پیروزی مسیحیت (در اواسط تا اواخر قرن اول میلادی) مقایسه می‌کردند و چنین می‌اندیشیدند که این مذهب جدید تا حداقل یک هزار سال دیگر پابرجا خواهد بود... همه بر ارجحیت و برتری این آیین جدید، که قولِ برپایی بهشت در همین جهانِ مادی را داده بود، اذعان داشتند.
Death Angel
کوپیلیف، یکی از بلشویک‌های متعصب، در دفتر خاطرات خود نوشت: «من و دیگر همنسلانم قویآ معتقدیم که هدف وسیله را توجیه می‌کند.
Death Angel
«عنصرِ شخصی، یک پشیزِ سیاه هم ارزش ندارد. ما یک حلقه خانوادگی یا یک محفلِ دوستانِ نزدیک نیستیم، ما حزب سیاسی طبقه کارگر هستیم.»
keivan
«پولینکا (پولینا)، عزیزم، عشق من! نمی‌توانم این واقعیت را پنهان کنم که بعضی وقت‌ها شکیبایی و تحمل خود را از دست می‌دهم و به شدت خواهان نوازش‌ها و مهربانی‌هایت می‌شوم. می‌بوسمت، عشق من، محبوب من... من به جسم و روح تو گره خورده‌ام... ویچای عاشق تو»
keivan
استالین به راستی معتقد بود که «مرگ همه مسایل را حل می‌کند؛ نبود انسان، یعنی نبود مسئله»
keivan
میکویان که در صحنه حضور داشت، بعدها گفت: «من مات و مبهوت مانده بودم از این‌که خروشچف داشت از وسط میدانِ جنگ، جایی که آدم‌ها در اطرافش کشته می‌شدند، تلفن می‌کرد اما استالین حاضر نبود ده قدم بردارد و به آن‌سوی اتاق بیاید تا شخصآ جواب او را بدهد.»
سجاد بزرگ
معتقد بود نظامِ آن‌ها به قدری کامل و ایدئولوژی آن‌ها از حیثِ علمی به قدری صحیح است که همه اشتباهات صنعتی را باید به حسابِ فعالیت‌های خرابکارانه دشمنان گذاشت،
محمدرضا
«هر کسی که جرئت کند و در مغز خود به تضعیفِ قدرتِ اتحاد شوروی بیندیشد، بله حتی در مغز خود، یک دشمن تلقی می‌شود و ما همه ایل و تبار وی را نابود خواهیم کرد.» او سپس گیلاسش را بالا برد تا عملا به سلامتی قتل عام‌هایی که کرده بود، بنوشد: «به سلامتی نابودی کامل همه دشمنان، و همه وابستگان آن‌ها!»
پویا پانا
به قولِ خروشچف، «حرفِ استالین قانون بود.» میکویان تصور می‌کرد که به دلیلِ این کیشِ پرستشِ شخصیت
پویا پانا
استالین همیشه در قبال زنانی که نشانه‌ای از هرزگی در وجودشان می‌دید، بی‌رحم‌تر بود.
پویا پانا
بودیونی به دیدن استالین رفت و به وی گفت: «اگر این افرادی که برای من کار می‌کنند دشمن باشند، پس چه کسانی انقلاب کردند؟ اگر این‌ها دشمن هستند پس ما هم باید زندانی شویم!» استالین با خنده گفت: «سیمون میخائیلوویچ (بودیونی) این چه حرفی است که می‌زنی؟ آیا دیوانه شده‌ای؟» استالین سپس در حضور بودیونی به ییژوف (رییس تشکیلات امنیتی کشور) زنگ زد و به او گفت: «بودیونی الان این‌جاست و می‌گوید که موقع دستگیری‌اش فرارسیده است.» بودیونی احتمالا باید از شنیدن این حرفِ نیمه شوخی / نیمه جدی استالین خیلی ترسیده باشد. استالین دوست داشت قربانیان خود را ابتدا دلگرم و سپس دستگیر کند.
پویا پانا
آدم‌های بی‌گناه بعضی وقت‌ها دستگیر می‌شدند. از هر ده نفر یک یا دو نفر بی‌گناه بودند، اما بقیه به درستی دستگیر شده بودند.» همان‌گونه که استالین گفته بود: «بهتر آن است که یک بی‌گناه از دست برود تا تأخیری در جنگ علیه دشمن ایجاد شود.»
پویا پانا
از یادداشت‌های مولتف پیداست که حتی در سال ۱۹۳۷ نیز قحطی و گرسنگی و آدم‌خواری در شوروی کماکان وجود داشت.
پویا پانا
استالین زمانی به کامینیف گفته بود: «بزرگ‌ترین لذت برای من، شناسایی کردن یک دشمن، مُهیا کردنِ همه‌چیز، گرفتن یک انتقامِ جانانه و سپس رفتن و خوابیدن است.»
پویا پانا
بلشویک‌ها، که به قابلیتِ تکاملِ «انسانِ نوین» باور داشتند، کتابخوان‌های قهاری بودند و استالین کمال‌یافته‌ترین و سخت‌کوش‌ترینِ همه آن‌ها بود. او با جدیت هرچه تمام مطالعه می‌کرد، یادداشت برمی‌داشت، جملات قصار کتاب‌ها را از حفظ می‌کرد و نظرات خود را در حواشی صفحات کتاب‌ها می‌نوشت؛ درست مثل یک دانشجوی ساعی و پرتلاش. بسیاری از کتاب‌های موجود در کتابخانه شخصی استالین، از رُمان‌های آناتول فرانس تا کتابِ تاریخِ یونان باستانِ ویپر در بر دارنده حاشیه‌نویسی‌های استالین است. مولتف بعدها یادآور شد که استالین «دانش بسیار خوبی درباره عهد باستان و اسطوره‌شناسی داشت.» او می‌توانست جملاتی را از انجیل، چخوف، شویک، سرباز ساده دل، ناپلئون، بیسمارک و تالیران از حفظ بگوید. دانش او از ادبیات گرجی به قدری زیاد بود که می‌توانست راجع به وجوه مختلف هنر شاعری با اساتید و فلاسفه‌ای مثل شالوا ناتسیبیدزه بحث کند.
محمدرضا
او نه تنها شاهکارهای ادبی را ستایش می‌کرد و ارج می‌گذاشت بلکه توانایی این را داشت که نبوغ را از حُقه‌بازی تمیز دهد. استالین از زمان تحصیل در مدرسه علمیه تفلیس در دهه ۱۸۹۰ میلادی، با ولع بسیار به خواندن کتاب رو آورده بود. خودش ادعا می‌کرد که در آن دوران روزی پانصد صفحه کتاب می‌خوانده است. استالین در سال‌های تبعید نیز کتاب‌خوانِ قهّاری بود: موقعی که یکی از دوستانِ استالین در تبعید مرد، وی همه کتاب‌های دوستِ مرده‌اش را مصادره کرد و حاضر نشد، بنا به رسم معمول در بین تبعیدی‌های سیاسی، کتاب‌های متعلق به این تبعیدی مُرده را با دیگر رفقای خشمگین خود سهیم شود. ولعِ استالین به مطالعه کتاب‌های ادبی تقریبآ به اندازه ایمانِ مارکسیستی و جنونِ خودبزرگ بینی‌اش برانگیزاننده و پرتوان بود. می‌توان گفت که این‌ها شهواتِ اصلی زندگی او بودند. او خودش استعدادهای ادبی نداشت اما با توجه به حجم وسیع کتاب‌هایی که مطالعه کرده بود، یک روشنفکر به‌شمار می‌رفت.
محمدرضا
در سال ۱۹۳۲، استالین دستور داد که جشنِ چهل سال نویسندگی گورکی برگزار شود. خیابان تورسکایا، که اصلی‌ترین خیابان مسکو بود، به گورکی تغییر نام داده شد. موقعی که استالین، تئاتر هنر مسکو را به تئاتر گورکی تغییر نام داد، ایوان گرانسکی، بوروکراتِ ادبی، معترضانه به استالین گفت: «امّا رفیق استالین، تئاتر هنر مسکو در واقع بیش‌تر به چخوف ربط پیدا می‌کند (تا گورکی).» استالین جواب داد: «این موضوع اهمیت ندارد. گورکی مرد مغروری است، ما باید او را با سیم‌های متعدد به حزب ببندیم.» تمهیدات این‌چنینی استالین در مورد گورکی کارساز واقع شد: گورکی در حین تصفیه کولاک‌ها، طی مقاله‌ای در روزنامه پراودا نفرت خود را از عقب‌ماندگی دهقانان ابراز کرد. او ازجمله چنین نوشت: «اگر دشمن تسلیم نشود، باید او را نابود کرد.»
محمدرضا
استالین برای آوردنِ گورکی به کشور همه جذابیت‌های فریبکارانه خود را به‌کار انداخت. گورکی عاقبت در سال ۱۹۳۱ به شوروی بازگشت تا مایه فخرفروشی استالین شود. گورکی در ازای بازگشت به کشور مشمول دریافت یک مستمری هنگفت شد و همچنین میلیون‌ها روبل حق‌التالیف کتاب‌هایش را دریافت کرد. او در مسکو در قصری که قبلا به ریابوشینسکی سرمایه‌دار تعلق داشت، سکنی گزید. علاوه بر این، یک ویلا در بیرون شهر مسکو و ویلای دیگری در کریمه همراه تعداد زیادی کارمند و خدمتکار، که همگی نیز از اعضای تشکیلات امنیتی شوروی بودند، در اختیار گورکی گذاشته شد. کاخ و ویلاهای گورکی به پاتوق روشنفکران مبدل شد. گورکی به روالِ دورانِ لنین سعی داشت که به روشنفکران دچار مشکل یاری برساند. او به‌ویژه کمک‌های زیادی به نویسندگان جوان همچون ایساک بابل و واسیلی گروسمن کرد.
محمدرضا
استالین بعدها که به قدرت رسید همه تلاش خود را کرد تا گورکی را به روسیه بازگرداند. همزمان، استالین ادبیاتِ شوروی را تحتِ نظارتِ RAPP (اتحادیه نویسندگان پرولتری روسیه) قرار داده بود؛ نهادی که عملا «شاخه ادبی برنامه پنج ساله استالین برای صنعتی کردن کشور» بود. اتحادیه مذکور به هر نویسنده‌ای که «پیچش عظیم» (برنامه صنعتی کردن استالین) را در اثر خود به نحو پرشورانه‌ای به تصویر نمی‌کشید، شدیدآ حمله می‌کرد و انواع گرفتاری‌ها را برای وی به وجود می‌آورد. گورکی و استالین از مدتی پیش یک بازی ظریف و پیچیده دو نفره را آغاز کرده بودند که در آن نخوت، پول و قدرت ایفای نقش می‌کرد: استالین برای تحکیم پایه‌های قدرت خود به شهرت و محبوبیتِ فراوانِ گورکی نیاز داشت و گورکی هم تنها در ازای دریافت امتیازات مادی هنگفت حاضر بود از اعتبار خویش برای استالین خرج کند. استالین هر کاری کرد که گورکی را تشویق به بازگشت کند.
محمدرضا

حجم

۳٫۶ مگابایت

تعداد صفحه‌ها

۹۱۶ صفحه

حجم

۳٫۶ مگابایت

تعداد صفحه‌ها

۹۱۶ صفحه

قیمت:
۴۵۸,۰۰۰
۳۶۶,۴۰۰
۲۰%
تومان