بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شیرین‌تر از عسل | طاقچه
تصویر جلد کتاب شیرین‌تر از عسل

بریده‌هایی از کتاب شیرین‌تر از عسل

امتیاز:
۳.۷از ۳ رأی
۳٫۷
(۳)
بقره و فیل مردی عرب وارد صف نماز جماعت شد. امام جماعت بعد از «حمد» شروع به خواندن بخشی از سورهٔ «بقره» کرد. قرائت بقره طولانی شد و مرد عرب از شدّت خستگی بی‌تاب شد. پس نماز خود را فرادا تمام کرد و سلام داد و از مسجد بیرون رفت. روز بعد که دوباره به مسجد رفته بود، امام جماعت بعد از حمد شروع به خواندن سورهٔ «فیل» کرد. مرد عرب تا نام «فیل» را شنید، نماز خود را شکست و به سرعت از مسجد بیرون رفت. وقتی بعداً دوستانش علّت این کار را از او پرسیدند، گفت: من سورهٔ بقره را تاب نیاوردم. چه طورمی‌توانستم سورهٔ «فیل» را تحمل کنم؟!
S
قربانی مردی عرب در روز عید قربان شتری قربانی کرده بود و در هر محفل و مجلسی این موضوع را با آب و تاب شرح می‌داد. عدّهای به او اعتراض کردند که: چه قدر این شتر را به رخ همه می‌کشی و از خودت تعریف می‌کنی؟ مرد عرب گفت: سبحان الله! خداوند کریم با تمام عظمت خود گوسفندی را فدای اسماعیل کرده و آن را در چند جای قرآن بیان کرده است. من که بندهٔ کوچکی از بندگان او هستم، شتری درشت و فربه قربانی کرده‌ام. چرا نگویم؟!
S
روزی یکی از دوستان به دیدن «اعمش» رفت. اعمش از او پرسید: آیا دوست داری با گوشت بزغالهٔ چاق و نان تازه و سرکهٔ ناب از تو پذیرایی کنم؟ آن مرد گفت: آری، دوست دارم. اعمش رفت و مقداری نان خشک و سرکه برای مهمان آورد. مهمان پرسید: پس بزغاله و نان تازه کو؟ اعمش جواب داد: من که نگفتم همهٔ آنها را حاضر دارم. گفتم آیا دلت می‌خواهد با آنها از تو پذیرایی کنم یا نه؟!
Hasibi
نقل می‌کنند که خداوند متعال حضرت عیسی (ع) را به آسمان برد. فرشتگان دسته دسته به زیارت ایشان می‌رفتند. آن حضرت لباس‌هایی کهنه بر تن داشت که وصله‌های زیادی بر آن بود. فرشتگان گفتند: خداوندا! بندهٔ تو پیش تو به اندازهٔ پیراهنی درست و سالم مرتبه نداشت؟! در این حال به آنان ندا رسید: بروید و لباس‌های عیسی را جستجو کنید. فرشتگان رفتند و جستجو کردند و در میان لباس‌های پیامبر سوزنی یافتند. ندا رسید: اگر سوزن او نبود، هر آینه او را به آسمان هفتم می‌بردم!
Hasibi
بهترین لباس شاعری شوخ و شیرین سخن در مدح امیری شعری سروده بود. وقتی شعر را خواند، امیر از آن خوشش آمد و به رسم انعام، یک پالان الاغ به او داد. شاعر که از این موضوع رنجیده بود، پالان را روی شانهاش گذاشت و از مجلس امیر بیرون آمد. دوستانش تا او را دیدند، به دورش جمع شدند و پرسیدند: امیر چه انعامی به تو داد؟ شاعر به پالان اشاره کرد و گفت: بهترین شعرهایم را در مدح امیر سرودم. او هم بهترین لباس‌هایش را به من بخشید!
سلمی
خروس‌خوان امیری با همراهان خود وارد دهکده‌ای شد. هنوز اوّل شب بود که خروسی آواز خواند. امیر آواز آن حیوان را به فال بد گرفت و دستور داد تمام خروسهای آن دهکده را بکشند. آخر شب که می‌خواست بخوابد، رو به خدمتکارش کرد و گفت: خروسخوان سحر مرا بیدار کن! خدمتکار گفت: سرورم؛ شما که در این آبادی خروسی را زنده نگذاشتید تا بخواند و بیدارمان کند!
سلمی

حجم

۹۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

حجم

۹۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

قیمت:
۵,۵۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد