بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بهار سگی | طاقچه
تصویر جلد کتاب بهار سگی

بریده‌هایی از کتاب بهار سگی

امتیاز:
۲.۸از ۱۱ رأی
۲٫۸
(۱۱)
هنگام پیاده‌روی زیر آفتاب شنیدم که با لهجه‌ای متفاوت می‌گفت: ـ بهار لعنتی. حسی که احتمالاً در این فصل زیاد به او دست می‌داد.
سحری
گاهی جانسن، از گیاهان، از فاصله بسیار نزدیک عکس گرفته بود. از تار عنکبوت، از پوسته‌های حلزون، از گل‌ها، از رشته‌های علف که دور آن‌ها مورچه‌ها رفت‌وآمد می‌کردند. انگار که نگاهش را به جزئیاتی این‌چنین می‌دوخت تا از اندیشیدن به چیزهای دیگر بپرهیزد.
ز.م
گفت که از میان تمامی حروف چاپ، تنها "سه نقطه‌اش" را دوست می‌دارد...
BehRad
دلش می‌خواست فراموشی بگیرد و "همه‌ی این‌ها" را از یاد ببرد...
BehRad
روبرت کاپا را می‌شناختم چون عکس‌هایش را در جنگ اسپانیا دیده بودم و مقاله‌ای درباره‌ی مرگش در هندو چین خوانده بودم. سال‌ها گذشت. برخلاف این حقیقت که گذر زمان تصاویر را در ذهن آدمی محو می‌کند؛ این بار اثری برعکس داشت. نه‌تنها تصویر جانسن و کاپا را در ذهنم کمرنگ نکرد بلکه امروز تصویرشان در ذهنم بسیار واضح‌تر از بهار آن سال است. در این عکس جانسن انگار نسخه دیگر کاپا بود یا برادر کوچک‌تری که تحت حمایت اوست.
ز.م
به من گفت، با گذشت سالیان، حقیقتی را که از قبل می‌دانستیم ولی با بی‌خیالی یا از روی ترس از خودمان پنهان کرده بودیم، می‌پذیریم: یک برادر، یک نسخه‌ی دوم، به جای ما در تاریخ و زمانی نامعلوم، می‌میرد و سایه‌اش با محو شدن در ما، ناپدید می‌شود.
امیرعباس قادری
در انتظار قطار فوسونبرن در سکوی مولن بودم که ناگهان حالم تغییر کرد. آفتاب بعدازظهر، مسافران اندک قطار، رفتن به دیدار آدم‌هایی که فقط یک بار در عمرم، همان پانزده سال پیش، ملاقات کرده بودم و بی‌شک ناپدید شده بودند و یا مرا از یاد برده بودند، در من احساسی از غیر واقعی بودن، بر انگیخت.
Mrym
مثل وقتی که صبح با خاطره خواب دیشب‌تان بیدار می‌شوید ولی نمی‌توانید آن را به یاد آورید و جز تکه‌هایی که باید جمع‌شان کنید چیزی در خاطرتان نیست، ولی ناگاه همه این تکه‌ها ناپدید می‌شوند.
Mrym
بهار سال ۱۹۶۴، وقتی نوزده سالم بود، با فرانسیس جانسن آشنا شدم و امروز تصمیم دارم با تکیه بر اندک دانسته‌هایم، راجع به او بنویسم.
ز.م
به من گفت، با گذشت سالیان، حقیقتی را که از قبل می‌دانستیم ولی با بی‌خیالی یا از روی ترس از خودمان پنهان کرده بودیم، می‌پذیریم: یک برادر، یک نسخه‌ی دوم، به جای ما در تاریخ و زمانی نامعلوم، می‌میرد و سایه‌اش با محو شدن در ما، ناپدید می‌شود.
ز.م
جانسن عقیده داشت که عکاس، خود در این میان هیچ است و باید تماماً در چشم‌انداز محو شود تا به آنچه او - نور طبیعی می‌نامید-، دست یابد. نوعی از محو شدن که حتی صدای کلیک دکمه رولی‌فلکس هم هنگام عکس گرفتن به گوش نرسد. اگر به او بود دوربینش را هم محو می‌کرد که به چشم نیاید. تعبیر او از مرگ دوستش روبرت کاپا، چه ارادی چه از روی سردرگمی این بود که او یک‌بار برای همیشه در چشم‌انداز محو شده.
ز.م
جانسن عقیده داشت که عکاس، خود در این میان هیچ است و باید تماماً در چشم‌انداز محو شود تا به آنچه او - نور طبیعی می‌نامید-، دست یابد.
ز.م
این عکس‌ها اهمیت استنادی دارند، چون گواهی هستند بر وجود انسانها و هر آنچه که دیگر نیست. شانه‌هایش را بالا انداخت.
ز.م
هنگام به کاربردن اصطلاحات کاملاً فرانسوی، "تربیع دایره"،" لوٍح پاک ساختن"... لهجه‌اش پررنگتر می‌شد. آن زمان چهل ساله بود و حالا که به سن او رسیده‌ام، فضای ذهنی آن موقع‌اش را بهتر درک می‌کنم. دلش می‌خواست فراموشی بگیرد و "همه‌ی این‌ها" را از یاد ببرد...
ز.م
تمام تلاش‌های سی‌ساله‌ام برای پیشرفت در یک حرفه، ایجاد ثبات در زندگی، تلاش برای حرف زدن و نوشتن هر چه بهتر یک زبان برای اینکه هویتم یادم نرود ... به ناگهان از همه این فشارها رها شده بودم. همه‌چیز تمام شد. دیگر هیچ نبودم. به‌زودی، چون وجودی نامرئی از باغ بیرون می‌روم، به سمت یکی از ایستگاه‌های مترو، ایستگاه قطار و سپس بندر؛ و هنگام بسته شدن حصار باغ دیگر چیزی از من بر جای نخواهد ماند جز بارانی لوله شده‌ای که بر تن داشتم، روی نیمکت.
امیرعباس قادری

حجم

۶۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

حجم

۶۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد