بریدههایی از کتاب من و یگانه و دیوار
۵٫۰
(۱)
شنیده بودم اگر گل زرد را به کسی هدیه کنی، یعنی تو را دوست ندارم. با خود میگفتم چرا؟ رنگ زرد که خیلی زیباست از قرمز هم قشنگتر است. چرا باید رنگ دوستت ندارم باشد؟
نه! باید این رنگ دوستت دارم باشد...!
گیسو
خوشبختی بیرون از ما وجود ندارد. اصلاً هیچ اسم معنایی دور از انسان معنی نمیدهد.
اگر من نخواهم خوشبخت باشم، هیچکس نمیتواند خوشبختم کند و خوشبختی ایثار است. من که تو را خوشبخت میخواهم و هستی و مهربانیام را ایثار میکنم تا «تو» ی خوشبخت را به تماشا بنشینم، خود به خوشبختی بزرگتری دست مییابم.
Nafiseh R
میگفتیم: آدم به بدی عادت نمیکند، یا بدی را برای خودش «نیک» میسازد و زشتی را زیبایی تصور میکند و میپذیرد، یا در برابر «بدی» بیدفاع میماند و قدرت مبارزهای در خود نمییابد، در آن صورت تسلیم میشود، یعنی ناگزیر از تسلیم و قبول میشود، با احساسی گره شده در گلو تسلیم میشود، چرا که قدرت ستیز در او نیست، این تسلیم خشمآلود، آن تسلیمی نیست که به خفت و خواری میرسد و قبولی تحقیرآمیز.
آنکه برای فرار از تلاش و از ترس، تسلیم میشود، آدم تحقیر و زبونی است که تزلزل را انتخاب کرده است، ولی آنکه ناگزیر از تسلیم شده است و با خشمی زنده، زندگی را در نفس تسلیم، به خویشتن یادآوری میکند، نفس است که پذیرای بدی نیست و به بدی عادت نکرده است، در بدی گرفتار شده است، بدون آنکه بد بشود، چنین آدمی در تسلیماش به معرفت میرسد.
Nafiseh R
چنین است که مرگ را باور ندارم، چون زندگی را باور کردهام، آنها که میمیرند متولد نشدهاند و آن که زندگی را درمییابد، بیمرگ میماند.
اسکندر بیهوده راه افتاد که جاودانگی را در دیاری دور بیابد، جاودانگی در روحش بود در خونش و در هوایی که تنفس میکرد باید خودش را میشناخت، باید خدا را در وجودش لمس میکرد، باید عمق «دوست داشتن» را درمییافت، و از ژرفنای این دریا صدف زندگی را میجست و عشق را صید میکرد، جاودانگی یعنی همین.
اسکندر بیهوده میرفت، مسیح هم به قول «گلستان» عبث راه آسمان را در پیش گرفت، او تا هنگامی که در زمین بود مسیح بود، نجات دهنده بود، همین که به آسمان رفت فرشتهای شد و در گروه فرشتگان گم شد.
Nafiseh R
و آنگاه یکی گفت: «من در این آیه تو را آه کشیدم، آه.»
و معلم صرف و نحو ابرو درهم کشید که کسی را نمیشود آه کشید، برای کسی یا چیزی میتوان ولی کسی را آه کشیدن مخالف دستور زبان است.
هنرمند لبخندی زد و بیتوجه گذشت، به معلمی که آدم را برای علم میخواهد، نه علم را برای آدم و انسان را در قالبی از پیش ساخته و محدود دوست دارد و برای هنر هم مثل انسان – حد و مرزی میخواهد و اخلاق و قانونی را حاکم بر زیبایی میپسندد، چه میتوان گفت؟
Nafiseh R
یگانه جان!
من مرگ هیچ کس و هیچ چیز را باور نمیکنم، مرگ موقعی معنا مییابد که در پایان زندگی قرار بگیرد، و «نبودن» هنگامی که «بودن» احساس شده باشد.
از معانی سادهی مرگ و زندگی بگذریم، مثل خاشاک روی سطح واژه نمانیم، نترسیم و خود را به کام واژه بیفکنیم و در عمق شنا کنیم تا سنگینی کلام را حس کنیم و دریابیم که کلمات چگونه میتوانند هستی را تجسم ببخشند.
Nafiseh R
زندگی یعنی دوست داشتن – با همهی معانی این کلمه – و این صفت را از آدم بگیرید تا جز گوشت و پوستی از او نماند و ببینید آنچه میماند با چه سرعت و به چه سادگی میگندد و نابود میشود. انسان در برج عاج «تنهایی» اش هرگز گرهی را نگشوده است و دستهایی که به گرمی دستهای دیگر راه نیافتهاند نه قدرت آفرینشی یافتهاند و نه توان ساختنی و اگر سازندهی چیزی بودهاند، جز ویرانی و تیرهروزی ثمری نداشته است.
در اینجا از «تنهایی» مرادم، حالتی است که ثمرهی خودخواهی انسان تنهاست. آدمی که اگر اندیشهای داشته است جز به خودش نیندیشیده و اگر چشمی داشته، نگران چیزی بوده است که احساس سودجویی ابتدایی و احمقانهاش را میگفته است، و به سادگی میتوانسته است رضایت و شادمانی خودش را به قیمت تیرهروزی دیگران داشته باشد.
Nafiseh R
اگر طاعون کامو را خوانده باشی، شاید تو هم به باور من رسیده باشی. در آنجا آدمها مرگ را لمس میکنند، و صبح که از خانه درمیآیند لاشهها را میبینند که در کوچه و خیابان ردیف شده است. و به هم که نگاه میکنند میاندیشند، شاید لحظهای دیگر، هم را نیابند، و حیفشان میآید که در این فرصت کم، مهربانی را از هم دریغ کنند.
Nafiseh R
«دیار خاموشان» را نمیشناسم. اما آدم خاموش را چرا.
بدبختی را نمیشناسم. اما آدم بدبخت را چرا.
خوشبختی را نمیشناسم. اما آدم خوشبخت را چرا.
پس اینجا اگر خاموشی است، گناه از من خاموش است. و اگر بدبختی میتواند جایی بماند و به فکر رفتن نیفتد، به خاطر این است که کسی خودش را تسلیم کرده است. و فاتح هیچوقت سرزمین فتح شده را ترک نمیکند. چرا که واگذاشتن سرزمین گشوده شده، یعنی دست شستن از فتح و فرود آمدن از مقام فاتح. و هیچ غالبی به این سادگی جایش را با مغلوب عوض نمیکند.
Nafiseh R
حجم
۱۳۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۳۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۲۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد