بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نفرین گربه | طاقچه
۴٫۵
(۵۱)
هرکداممان سه تا بیسکویت رسید. دهمین بیسکویت را هم سه قسمت کردیم که البته اندازه‌ی هم نشد و تکه‌ی کوچک‌تر رسید به سینا. با پشت دست دهانش را پاک کرد و نالید: «این یه‌ذره بیسکویت حتی گوشه‌ی دلمو پر نکرد.» گیلی به زیپ باز کوله‌ی سینا اشاره کرد و گفت: «این بوی بد مال چیه؟» سینا غرغرکنان گفت: «چند بار می‌پرسی؟ ژامبونه. از دیروز مونده تو کوله‌ام. دیگه خوردنی نیست.» گیلی گفت: «من و بابا و مامانم یه بار از اینا خوردیم. رفته بودیم رشت. مامانم رو برده بودیم دکتر. خوشمزه‌ترین غذاییه که تا حالا خورده‌م.» گفتم: «قربون آدم چیزفهم. همه‌ی بچه‌ها عاشق این چیزان؛ اما ناظم مدرسه‌ی ما نمی‌ذاره ببریم مدرسه. اصلاً تغذیه‌ای خوشمزه‌تر از ساندویچ ژامبون هست؟» سینا گفت: «باید بریزمش دور.» و کیسه‌ی پلاستیکی را که تویش ده‌دوازده ورق ژامبون
Sharmin
اما بدون سس کچاپ هم از همه‌ی ما بیشتر خورده بود. گیلی اما انگار از ترس، فقط یکی‌دو لقمه به دهان گذاشته بود.
sheyda
«یعنی این عمر طولانی هیچ رازی نداره؟» پیرزن گفت: «هر چیزی به‌اندازه؛ زندگی هم به‌اندازه. عمر طولانی و پیری زیاد دنیا رو برای آدم سیاه می‌کنه.» پیرمرد گفت: «تاجی چقد دلم برای قدیر تنگ شد. این‌ها بوی قدیر رو آوردن.» پیرزن از جا بلند شد و خم‌خم رفت و از کنج اتاق کهنه‌شان که دیوارهای گِلی‌اش از دود فانوس سیاه شده بود، چند تا متکا و لحاف بیرون کشید. پیرمرد سرفه‌ای کرد و سرِ من و سینا را بوسید. چانه‌ی جلوآمده و استخوانی‌اش قبل لب‌هایش به پس سرم خورد. به سر گیلی دست نوازشی کشید و به‌زحمت دراز شد و سرش را گذاشت روی متکا. پیرزن گفت: «بخوابین. صبح زود راهی بشین خانه‌ی خودتان.» سینا دراز کشید و آستین من را کشید که بخوابم. گیلی وقتی دراز کشیدنِ بی‌خیال من را دید، از روی ناچاری دراز شد و خودش را مچاله کرد. پیرزن لحاف سنگین قرمزی رویمان پهن کرد که بوی عجیبی می‌داد و چند جایش پاره‌پوره بود. رفت سمت پنجره و از لای دفتر کهنه‌ای عکسی بیرون آورد و گرفت رو به ما سه تا که هنوز از
Sharmin

حجم

۱۱۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

حجم

۱۱۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۷ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد