آدم تا دست از خودش برنداشته باشد، نمیميرد.
Mr_Nazarian
ظاهرا كلك زندگی بايد بههمين صورت كنده شود: با جرو بحث برای يك گيلاس مشروب!
پویا پانا
آدم تا دست از خودش برنداشته باشد، نمیميرد.
زهرا پاشایی
از من بشنويد و هيچوقت بهنقاطی كه روزگاری در آنها خوشبخت زيستهايد باز نگرديد!
پویا پانا
«دنيا همه را خرد میكند ليكن بعدها بسياری در همان نقطه شكست، برضعف خود غالب میآيند و قوت میگيرند.»
پویا پانا
«مردن هم مثل باقی چيزهای ديگر چيزی بیمعنی است.»
باز گفت:
ــ خيلی بیمعنی است.
زن پرسيد:
ــ چه چيز بیمعنی است؟
ــ هرچيز كه زيادی طول بكشد.
پویا پانا
آدم تا دست از خودش برنداشته باشد، نمیميرد.
پویا پانا
احساس میكرد كه سراپايش تمنای در آغوش گرفتن و بوسيدن او را دارد.
♥︎ Sara ♥︎
نمیدانم خبر داريد يا نه، كه عشق در اسپانيا خيلی زود بهسراغ پسران و دختران میرود.
پویا پانا
انسان از لحاظ زيستشناسی و اجتماعی اسير و گرفتار است و در هردو جهت بهسرانجام دردناك خود میرسد و راه گريزی برای او وجود ندارد.
پویا پانا
من همين حالا مشغول مردنم.
siavash fouladi
سعی كرده بود اصلاً فكر نكند، و از آن وقت زندگيش صورتی كاملاً مطبوع پيدا كرده بود. در درون روح خود، خودش را طوری زرهپوش كرده بود كه هيچ وقت عادت فكر مايه دردسرش نشود
سپیده اسکندری
اين زن نازنين، اين ضعيفه پولدار، اين نگهبان صميمی
♥︎ Sara ♥︎
اگر بنا بود كه در اينجا بميرد (و خودش میدانست كه همينطور خواهد شد)، نمیبايست كار آن ماری را بكند كه چون كمرش شكسته است از اوقات تلخی به دُمِ خويش نيش میزند
شاد
چرا بايد اين بلا بهسر تو آمده باشد؟ مگر ما چه گناهی كرده بوديم كه گرفتار اين مصيبت شديم؟
شاد
پرت و پلا میگويم تا فقط حرفی زده باشم. حرف زدن خيلی راحتترم میكند
شاد
ــ اگر تو از خانواده خودت و از آنهمه قوم و خويشهايت در «اولدوست بری» و «ساراتوگا» و «پام بيچ» بهخاطر من آسمان جل دستبرنداشته بودی...
ــ آخر من عاشق تو بودم. چرا بیانصافی میكنی؟ حالا هم دوستت دارم، و هميشه دوستت خواهم داشت. مگر تو ديگر مرا دوست نداری؟
Lea