بریده‌هایی از کتاب تختخوابت را مرتب کن

لازم است که همه‌ی ما گروهی از افراد خوب و درست را برای رسیدن به مقصد زندگی در کنار خود داشته باشیم. شما به‌تنهایی از پسِ پارو زدن برنمی‌آیید. کسی را پیدا کنید تا زندگی خود را با آن قسمت کنید. تا جایی که امکان دارد دوست پیدا کنید و هرگز فراموش نکنید که موفقیت شما در گرو دیگران است.

همسرم گئورگن وظایف پرستاری از مرا انجام می‌دهد. او زخم‌هایم را ضدعفونی و پانسمانم را عوض می‌کند. تزریق‌های روزانه‌ام را هم انجام می‌دهد. اما مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، او به من یادآوری می‌کند که من چه کسی بودم. من هرگز در مقابل هیچ‌چیز در زندگی‌ام تسلیم نشدم و او به من خاطرنشان کرد که هنوز باید استراحت بیشتری کنم و برای شروع زود است. او به من اجازه نمی‌داد برای خودم تأسف بخورم. این به‌نوعی عشقی بادوام و پابرجا بود که من به آن نیاز داشتم و همین‌طور با گذشت روزها حالم بهتر می‌شد.

امید قدرتمندترین نیرو در گیتی است

لازم است که همه‌ی ما گروهی از افراد خوب و درست را برای رسیدن به مقصد زندگی در کنار خود داشته باشیم.

اگر کمی وسعت دیدمان را بیشتر کنیم، متوجه می‌شویم که همه‌ی ما در زندگی خود به افرادی نیاز داریم تا در لحظات سخت و جان‌کاه در کنارمان باشند.

این شعار به نحوه‌ی پیشبرد زندگی هر فرد اشاره دارد. زندگی یک جدال است و همواره زمینه‌های شکست وجود دارد ولی کسانی که با ترس از شکست، سختی یا دردسر زندگی می‌کنند، هرگز به ظرفیت‌های واقعی خود دست نمی‌یابند. بدون غلبه بر محدودیت‌ها، بدون سُر خوردن با سر به سمت موانع، بدون نشان دادن جسارت زیاد، هرگز نمی‌فهمید که واقعاً چه چیزی در زندگی‌تان امکان‌پذیر است.

تصادف باعث فلج شدنِ کمر به پایین موکی شده بود و دست‌هایش نیز حرکتی محدود داشتند. در مدت سی‌وپنج سال گذشته، موکی روی ویلچر زندگی کرده است. در تمامی این سال‌ها هرگز از او شکایتی در مورد بدشانسی و بخت بد در زندگی نشنیدم. حتی هرگز از زبانش نشنیدم که بپرسد: «چرا من؟» هرگز برای خودش تأسف نخورد. در حقیقت، پس از این حادثه، موکی به نقاشی برجسته تبدیل شد. او صاحب دختر زیبایی شد و مسابقات سه‌گانه‌ی بزرگ قورباغه را تأسیس کرد که هر ساله در کورونادو برگزار می‌شود. کار آسانی است که سرنوشتمان را به گردن نیروهای بیرونی بیندازیم و از تلاش دست برداریم چون اعتقاد داریم سرنوشت علیه ماست. می‌توان این‌گونه پنداشت که محل زندگی‌مان، نحوه‌ی رفتار والدینمان نسبت به ما و یا مدرسه‌ی مورد نظرمان همگی آینده ما را تعیین می‌کنند. هیچ‌چیزی عین حقیقت نیست.

مارتین با صدایی آرام ولی پرسش‌گرانه گفت: «آقای مک، اصلاً می‌دونین چرا امروز صبح به یه کلوچه‌ی شکری تبدیل شدی؟» من پاسخ دادم: «خیر مربی مارتین.» «آقای مک، چون زندگی عادلانه نیست و هر چقدر زودتر این رو یاد بگیری بهتر می‌تونی با اون روبه‌رو بشی.»

پول شما را به فرد بهتری تبدیل نمی‌کند

برای هر شکست و هر اشتباهی صدها موفقیت وجود

تو به‌تنهایی از عهده‌اش برنمی‌آیی اگر می‌خوای جهان رو تغییر بدی کسی رو پیدا کن تا برای پارو زدن بهت کمک کنه

بدون شجاعت، دیگران مسیر شما را مشخص می‌کنند. بدون شجاعت زیر سایه‌ی اغواهای زندگی قرار می‌گیرید. بدون شجاعت، انسان‌ها تحت سیطره‌ی مستبدان و خودکامه‌ها قرار می‌گیرند. بدون شجاعت، هیچ جامعه‌ی بزرگی شکوفا نخواهد شد. بدون شجاعت، زورگوها در جهان رشد می‌کنند. بدون شجاعت، هیچ هدفی به سرانجام نخواهد رسید. ولی با داشتن شجاعت، شما قادر خواهید بود تا شیطان را زیر پا بگذارید و شکست دهید

«کسی که جسارت دارد، برنده می‌شود.

رهبران واقعی باید از شکست‌هایشان درس بگیرند، از درس‌ها برای انگیزه‌دهی به دیگران استفاده کنند و از تلاش و گرفتن تصمیمات دشوار نترسند.

زندگی یک جدال است و همواره زمینه‌های شکست وجود دارد ولی کسانی که با ترس از شکست، سختی یا دردسر زندگی می‌کنند، هرگز به ظرفیت‌های واقعی خود دست نمی‌یابند. بدون غلبه بر محدودیت‌ها، بدون سُر خوردن با سر به سمت موانع، بدون نشان دادن جسارت زیاد، هرگز نمی‌فهمید که واقعاً چه چیزی در زندگی‌تان امکان‌پذیر است.

مارتین با صدایی آرام ولی پرسش‌گرانه گفت: «آقای مک، اصلاً می‌دونین چرا امروز صبح به یه کلوچه‌ی شکری تبدیل شدی؟» من پاسخ دادم: «خیر مربی مارتین.» «آقای مک، چون زندگی عادلانه نیست و هر چقدر زودتر این رو یاد بگیری بهتر می‌تونی با اون روبه‌رو بشی.»

هنوز هشت ساعت تا طلوع خورشید مانده بود؛ هشت ساعت حضور در سرمایی استخوان خردکن. صدای بر هم خوردن دندان‌ها و ناله‌های جانسوز کارآموزها به حدی بلند بود که به‌سختی چیز دیگری شنیده می‌شد. و سپس صدایی در تاریکی شب طنین‌انداز شد؛ صدایی آهنگ‌وار. آواز خیلی بد خوانده می‌شد ولی انگیزه‌ای بزرگ در خود داشت. یک صدا به دو صدا و دو صدا به سه صدا و در نهایت تمامی کلاس شروع به خواندن کرد. می‌دانستیم که اگر یک نفر بتواند از آن بدبختی به پا خیزد، دیگران هم می‌توانند. مربیان ما را تهدید کردند که اگر به خواندن ادامه دهیم، مدت بیشتری در گل خواهیم ماند ولی خواندن ادامه داشت.

در روز چهارشنبه‌ی هفته‌ی جهنمی باید وارد زمین‌های گلی شوید و پانزده ساعت بعدی را برای زنده ماندن در سرمای سوزان، بادی سرد و فشار پیوسته‌ی مربیان برای کناره‌گیری از دوره‌ی تمرین تقلا کنید.

«هرگز تسلیم نشو.» این جمله چندان پیچیده به نظر نمی‌رسد، ولی زندگی، همیشه شما را در موقعیت‌هایی قرار می‌دهد که تصور می‌شود اجتناب از آن‌ها راحت‌تر از دنبال کردنشان است. جایی که مسائل عجیب‌وغریب به حدی روی هم انباشته شده‌اند که در ظاهر، کناره‌گیری امری منطقی به نظر می‌رسد.

شما در زندگی با سیرک‌های زیادی روبه‌رو می‌شوید. شما تاوان شکست‌های خود را می‌دهید. ولی اگر مقاومت داشته باشید، اگر اجازه دهید تا این شکست‌ها به شما درس بدهند و قدرت شما را افزایش دهند، در این صورت برای هدایت سخت‌ترین و دشوارترین لحظات زندگی خود آماده خواهید بود.