بریدههایی از کتاب وام دماغ
۳٫۵
(۱۸)
اما مگر درد عشق با سرم و آمپول خوب میشود؟
"Shfar"
این دفعه دیگه میدونم چکار کنم. کار رو یه سره میکنم. میدونم این قضیه از کجا آب میخوره. همهاش تقصیر اون مادرشه. اون پیرزن اینو کوک میکنه.
نزدیک بود شاخ دربیاورم. گفتم: «حالت خوبه آقا جون؟ ننهجون که صد سالشه. نه میتونه حرف بزنه، نه چشمش میبینه، نه گوشش میشنوه. چه جوری میتونه مامان رو کوک کنه؟»
ـ نه بچه جون تو اون زن رو نمیشناسی. از اولش هم از من بدش میاومد. چشم نداشت من رو ببینه. الان هم از راه ... چه میدونم تله فاطی میگن چی میگن .... حتماً از اون راه داره دخترشو آنتریک می کنه.
S
آقا جون تو رو به قرآن بس کنید.
ـ چت شده بچه! آدم وقتی میتونه جوون بشه چرا نشه؟
ـ خب پوستتون رو صاف کردید ... سن و سالتون رو میخواهید چکار کنید؟
ـ تو چقدر سادهای بچه! من که سن و سالی ندارم.
ـ خب هزینهی این رو از کجا میخواهید جور کنید؟
ـ پس تو رو بزرگ کردم برای چی؟
ـ چی؟ ... من ... نه آقا جون ... تو رو خدا دست از سر من بردارین. من پولم کجا بود؟
ـ آره؟ فکر کردی من خبر ندارم؟ اون ده میلیونی که گذاشتی توی بانک چیه؟
ـ ای بابا! آقا جون اون رو گذاشتم برای خرج جهیزیه و عروسی این بچه!
ـ من مهمترم یا بچهات؟
S
ـ آقا جون یه لیوان شربت بخور حالت جا بیاد. بعداً تصمیم بگیر.
آقا جون با عصبانیت گفت: «شربت رو ببر شام بردار بیار. از گشنگی دارم میمیرم.»
ـ یعنی مامان به شما شام نداده.
ـ چرا شام آورد ولی چون داشتیم دعوا میکردیم من قابلمه رو پرت کردم توی حیاط.
ـ جلالخالق! خب مامان بدبخت چکار کرد؟
ـ کور که نیستی! میبینی که! اون هم من رو از خونه انداخت بیرون.
S
«عشقهایی کز پی رنگی بُوَد
عشق نَبوَد عاقبت ننگی بُوَد»
"Shfar"
ـ ای بابا! کی به آرزوش رسیده که ما دومیاش باشیم.
ـ هی ... کجایی مرد؟ خیلی از آدمها به آرزوهاشون رسیدن و کامروا شدند. فقط ما باید ناکام از دنیا بریم.
ـ حالا کی گفته که تو میخواهی از دنیا بری؟ تا حالاش که عمر نوح داشتی. از حالا به بعد هم عمر حضرت خضر پیدا میکنی.
ـ بازم تو شروع کردی به مسخره کردن؟ همهی آدمها باید برن. خود تو هم همین طور. تازه من ده سال از تو کوچیکترم.
ـ هشت سال!
ـ نخیر ده سال. شناسنامهی من رو دو سال بزرگ گرفتن.
ـ مگه مرض داشتن؟ اون قدیما شناسنامهی، پسرها رو بزرگ و کوچیک میگرفتن تا به سربازی نرن.
ـ ای بابا ننه بابای من که این چیزا حالی شون ...
"Shfar"
هیچی! چیزی نیست. فقط فکر می کنم با این همه اختلاف و دعوایی که اونا داشتن خوب شد تو معتاد نشدی.
ـ چرا! شدم!
ناهید با تعجب و وحشت نگاهم کرد.
ـ معتاد شدی؟ به چی؟
ـ به تو!
N.R.R.
حالا کی گفته که تو میخواهی از دنیا بری؟ تا حالاش که عمر نوح داشتی. از حالا به بعد هم عمر حضرت خضر پیدا میکنی.
ـ بازم تو شروع کردی به مسخره کردن؟ همهی آدمها باید برن. خود تو هم همین طور. تازه من ده سال از تو کوچیکترم.
ـ هشت سال!
ـ نخیر ده سال. شناسنامهی من رو دو سال بزرگ گرفتن.
ـ مگه مرض داشتن؟ اون قدیما شناسنامهی، پسرها رو بزرگ و کوچیک میگرفتن تا به سربازی نرن.
Maryam Bagheri
. تینا خانم گفته داداشم پنج میلیون تومن میگیره دماغت رو سر بالا میکنه.»
بابا گفت: «پنج میلیون تومن؟ چه خبره؟ اصلاً اون دماغ دو هزار تومن میارزه؟»
somaye
هیچی! چیزی نیست. فقط فکر می کنم با این همه اختلاف و دعوایی که اونا داشتن خوب شد تو معتاد نشدی.
ـ چرا! شدم!
ناهید با تعجب و وحشت نگاهم کرد.
N.R.R.
حجم
۴۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه
حجم
۴۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان