بریدههایی از کتاب ملانصرالدین چگونه زندگیتان را تغییر میدهد؟! ( ۲۳ باور بنیادین که موجودی حساب بانکی شما را تعیین میکند)
۴٫۱
(۲۱)
رفتار انسان بیشتر از آنکه متأثر از واقعیت باشد، تحت نفوذ باورهاست. مهم نیست چقدر توانمند و قدرتمند هستید، اگر خود را باور نداشته باشید نمیتوانید از استعدادها و تواناییهای خود استفاده کنید. مثل این میماند که میلیاردها دلار پول در حساب بانکی شما هست، اما چون از وجودشان خبر ندارید نمیتوانید از آنها استفاده کنید.
دیار
کسی تا حالا برنامهای برای شکست خوردن، چاق شدن یا احمق بودن ننوشته! این چیزها وقتی اتفاق میافتد که شما برنامهای نداشته باشید.
دیار
در تربیتمان خیلی مراقب رفتارمان باشیم! هر رفتار، سنگ بنای شخصیت را میسازد و شخصیت یک انسان عامل مهم و تأثیرگذار بر سرنوشت او خواهد بود.
عبدالوهاب
رها کردن اعضای خانواده بهدلیل مشغلههای کاری و عدم سرمایهگذاریِ زمانی برای فرزندان، شما را متحمل هزینه های هنگفت مالی و روانی در آینده میکند.
عبدالوهاب
پسر ملا در شُرف ازدواج بود. شب زفاف، ملا پسرش را مورد خطاب قرار داد: «آیا میدانی که ازدواج سه مرحله دارد؟» پسر گفت: «نمیدانم پدر! آن مراحل کدامند؟» ملا پاسخ داد: «مرحلهی اول، مرحلهای است که تو در آن داد و قال راه میاندازی و همسرت ساکت است و گوش میکند. در مرحلهی دوم، همسرت سر و صدا میکند و تو ساکتی. در مرحلهی سوم، هر دو بلندبلند داد و فریاد میکنید و همسایهها گوش میکنند!».
عبدالوهاب
ملا در تاریکی پشتِ سرهم کبریت روشن میکرد و بهدنبال چیزی میگشت. عابری پرسید: «ملا دنبال چه میگردی؟» ملا گفت: «یک دانه چوب کبریت از دستم افتاده، میخواهم پیدایش کنم!».
شاید بهحماقت ملا بخندیم! اما اگر بهچشمان حقیقتبین نگاه کنیم ما نیز گاهی در زندگی مرتکب این اشتباه میشویم. یعنی، برای رسیدن بهیک خواسته، خیلی بیشتر از ارزشی که دارد، هزینه میکنیم. این یعنی، خسران.
عبدالوهاب
سر و صدای بازی بچهها در کوچه، امان ملانصرالدین را بریده بود. در نتیجه، او بهفکر چاره افتاد. هر ترفندی را بهکار بست، فایدهای نداشت. تا در نهایت، آنها را جمع کرد و گفت: «از این بهبعد هر چه بیشتر سر و صدا کنید بههر یک، یک سکه میدهم». بچهها خوشحال شدند و از آن روز بهبعد با اشتیاق بیشتر جلوی خانهی ملا جمع میشدند و سر و صدا راه میانداختند. چند روزی بهاین منوال گذشت تا اینکه ملا دوباره همه را جمع کرد و گفت: «بهخاطر مشکلات مالی قادر بهپرداخت هیچوجهی نیستم.» بچهها نیز با اوقات تلخی گفتند که حاضر نیستند مجانی برای ملا بازی کنند. پس، کاسه و کوزهشان را جمع کردند و دیگر در کوچهی ملا ظاهر نشدند.
عبدالوهاب
یکی از دوستان شهری ملا او را بهجشن عروسیاش دعوت کرد. وقتی ملا عروس را دید متوجه شد که هم زشت است و هم دستکم ۲۰ سال از داماد بزرگتر است. ملا بهدوستش گفت: «تو بهاین خوشتیپی، مگر دیوانه شدهای که با این عجوزه ازدواج کردهای؟!» داماد گفت: «ناراحت نباش! با ثروت پدرزنم، جوان و خوشگل خواهد شد!» در همین موقع عروس سر رسید. ملا بهاو اشاره کرد که آرامتر صحبت کند تا صحبتها درز پیدا نکند. اما داماد توجهای بهملا نداشت و بهبدگویی از زنش ادامه میداد. عاقبت که از تذکرات ملا خسته شد، فریاد زد: «چرا اینقدر با ایما و اشاره میخواهی ساکت شوم!» ملا در گوش دوستش گفت: «عروس بالای سرت ایستاده است!» داماد گفت: «مسئلهای نیست، عروس کر و لال است!».
عبدالوهاب
من حداقل پنج نفر را میشناسم که تقریباً هر هفته، تمام کسانی را که صفحهی اینستاگرام من را دنبال میکنند، دنبال میکنند و حتی بعد از رد شدن درخواستشان، چون هیچ آماری ندارد که چه کسی را دنبال کردهاند، هفتهی بعد دوباره همین کار را تکرار میکنند. در این میان، شاید کسانی را پیدا کنند که با آنها آشنا شوند و حتی بهکار آنها علاقهمند شوند. اما هرگز نمیتوان چنین فردی را، با فرد دیگری مقایسه کرد که بهتلاش و جستوجو یا بهتوصیهی دوستانش، بهسراغ صفحهی آنها برود.
عبدالوهاب
اگر اسب یک میلیون دلاری داشتید
من اغلب هنگام سخنرانی از حضار میپرسم که آیا کسی در میان آنان هست که اسبی اصیل و ورزیده بهارزش یک میلیون دلار داشته باشد. تاکنون در هیچ سمیناری کسی دستش را بلند نکرده است که بگوید چنین اسبی دارد. سپس، از آنان میپرسم که: «اگر اسبی بهارزش یک میلیون دلار داشتید، آیا او را تا نیمهشب بیدار نگه میداشتید و چای، قهوه و تنقلات و سیگار در اختیارش میگذاشتید؟» پس از طرح این پرسشها، همهی حضار بهخنده میافتند. زیرا، همه میدانند که اسب، چای و قهوه نمینوشد یا سیگار نمیکشد، چه برسد بهاینکه بهخاطر استفاده از این مواد مخرب، تندرستیاش بهخطر بیفتد.
سپس، در بخش دیگری از سخنرانیام از افراد میپرسم که:
عبدالوهاب
یک روز ملا بهعیادت یکی از دوستانش رفته بود. عیادت که تمام شد، ملا در حالیکه از در خارج میشد، رو بهاطرافیان بیمار گفت: «بههمهی شما تسلیت میگویم! امیدوارم تسلیت مرا بپذیرید!».
گفتند: ملا این بندهی خدا که هنوز نمرده است. ملا گفت: کار از محکمکاری عیب نمیکند. از آنجایی که من مرد گرفتاری هستم، تسلیت را زودتر گفتم که اگر خدای نخواسته حادثهای رخ داد و نتوانستم در مراسم شرکت کنم، شرمنده نشوم!
عبدالوهاب
انسان معلولِ کسی نیست که دچار نقص عضو باشد. معلول، کسی است که خود را قربانی اوضاع زندگی میبیند. معلول، کسی است که دچار نقص فکر است. فردی است که دارای اندیشههای محدود و دستوپاگیر است. معلول کسی نیست که نمیبیند، معلول کسی است که چشمهایش را بهروی فرصتها و نعمتهای بزرگ بسته است. معلول کسی نیست که نمیشنود، معلول انسانی است که موسیقی زیبای زندگی را نمیشنود. معلول کسی نیست که نمیتواند راه برود، معلول کسی است که ترس باعث شده از جای خود تکان نخورد و زندگیاش را تغییر ندهد. انسان معلول کسی نیست که دست ندارد، معلول فرد منقلب و دستوپا بستهای است که فاقد نیروی خلاقیت و خوشفکری برای بنبستشکنی و حل خلاقانهی معمای زندگی است. و بالاخره، معلول کسی نیست که نمیتواند حرف بزند، معلول فرد مقلد و بیاعتماد بهنفسی است که استقلال رأی ندارد. او اختیارش را بهدست دیگران میدهد تا بهجای او فکر کنند و برایش تصمیم بگیرند.
از کتاب «بهدنیا آمدهایم تا آنرا تغییر دهیم»
عبدالوهاب
میگویند سلامتی تاجی است بر سر فرد سالم که تنها فرد بیمار قادر بهدیدن آن است. اگر مراقب خود نباشید، ورزش نکنید، توجهی بهنوع تغذیهی خود نداشته باشید و در یک کلام، پیگیر یک سبک زندگی سالم نباشید، انرژیتان تحلیل میرود، زود خسته میشوید و بزودی وقت و هزینهی عمدهی شما صرف درمان بیماریهای مختلف خواهد شد. شما بهنیروی کافی و سلامتی برای تعقیب اهداف خود نیاز دارید. بنابراین، باید هرچه میتوانید بهسلامتی خود اهمیت بدهید و از آن با جدیت مراقبت کنید.
عبدالوهاب
روزی ملانصرالدین از شدت دنداندرد بیتاب شده، بهدندانپزشک مراجعه میکند و از او در مورد اجرت دندان کشیدن سؤال میکند. دندانپزشک پاسخ میدهد که در ازای کشیدن هر دندان دو سکه خواهد گرفت. ملا میگوید که من یک سکه میپردازم. اما دندانپزشک قبول نمیکند و اصرارهای ملا بینتیجه میماند. بنابراین، مستأصل دندانی را نشان میدهد و میگوید این دندان درد میکند. لطفاً بکش! وقتی دندانپزشک دندان مورد نظر را میکشد، ملا اعتراض میکند که اشتباه کردهای و دندان کناری درد میکند و باید آنرا بکشی. دندانپزشک بناچار دندان کناری را هم میکشد. وقتی کارش تمام میشود، ملا بشکنزنان میگوید: «خوب شد! آخرش بابت کشیدن هر دندان یک سکه پرداختم!».
عبدالوهاب
اکنون در یک برگه یا در کامپیوتر خود یک جدول بکشید و آن را بهسه قسمت تقسیمبندی کنید. در قسمت سمت راست جدول، فهرست عادات مثبت خود را بنویسید. آنها داراییهای شما محسوب میشوند. در قسمت بعدی، لیست عادات منفی خود را بنویسید. این عادات باید طی یک برنامهریزی مدون از زندگی شما حذف شوند. در قسمت سوم، لیست عاداتی که برای موفقیت بهآنها احتیاج دارید، ذکر شود. از خود بپرسید: اگر بخواهم تغییرات مثبتی در زندگی ایجاد شود و بهنتایج مطلوب برسم چگونه انسانی باید باشم؟ چه عاداتی باید داشته باشم؟ اصولاً انسانهای موفق از چه الگوهای ثابت رفتاری برخوردارند؟ پاسخهای خود را در ردیف آخر بنویسید. انجام دادن این تمرین و برنامهریزی بر اساس آن نشان میدهد چقدر برای ثروتمند شدن جدی هستید و جدیت شما مهمترین عامل پیشبینیکنندهی موفقیت شماست. دست بهکار شوید...
عبدالوهاب
شجاعت ثروت است
روزی ملا بهقصد شکار بهصحرا رفت. از قضا، حیوانی بهاو حمله کرد. پس از درگیری سخت، بالاخره بر حیوان غالب شد و آنرا کشت و از آنجا که پوست حیوان زیبا بهنظر میرسید، حیوان را بهدوش انداخت و بهسمت آبادی راه افتاد. پس از ورود بهده، همسایهاش از بالای بام او را دید و فریاد زد: «آهای مردم! ملائک شیر شکار کرده!» ملا با شنیدن اسم شیر، لرزید و غش کرد. بیچاره تا آنوقت نمیدانست حیوانی که با او درگیر شده بود، شیر بوده است. وقتی درگیر شده بود، فکر میکرد که سگ یا جانور ضعیفی است، وگرنه همان اول غش میکرد و بهاحتمال زیاد طعمهی شیر میشد.
اگر از بزرگی اسم یک «مشکل» بترسید، قبل از اینکه با آن بجنگید، از پا درتان میآورد.
عبدالوهاب
لوی استراس بهسرزمینهای طلاخیز کالیفرنیا رفت تا منابع غنی معدنی کشف کند. اما، او معدنکار قابلی نبود. بههمین دلیل، شروع بهدوختن شلوارهای کرباس برای معدنکارانی کرد که در کار خود موفق بودند و امروز تصور میکنم بیشتر مردم جهان نام شلوارهای جین لیوایز را شنیدهاند.
عبدالوهاب
پدر پولدارم، پیوسته از مثال یادگیری دوچرخه سواری برای تأکید بر ایدهی جادوی نهفته در درونِ اشتباه استفاده میکرد. او میگفت: «خستگی و درماندگیای را که هنگام مبارزه برای یادگیری دوچرخه سواری احساس میکردی بهخاطر بیاور. تصور کن، همهی دوستانت در حال راندن هستند. اما تنها کار تو، سوار شدن بر دوچرخه و بلافاصله زمین خوردن است! پشتِسرهم اشتباه میکنی! سپس، ناگهان دیگر بهزمین نمیافتی و شروع میکنی بهپدالزدن و دوچرخه بهحرکت میافتد و آنگاه ناگهان بهشکل جادویی، دنیای جدیدی بهرویت گشوده میشود. این همان جادوی نهفته در اشتباه است!».
عبدالوهاب
پدر پولدارم، پیوسته از مثال یادگیری دوچرخه سواری برای تأکید بر ایدهی جادوی نهفته در درونِ اشتباه استفاده میکرد. او میگفت: «خستگی و درماندگیای را که هنگام مبارزه برای یادگیری دوچرخه سواری احساس میکردی بهخاطر بیاور. تصور کن، همهی دوستانت در حال راندن هستند. اما تنها کار تو، سوار شدن بر دوچرخه و بلافاصله زمین خوردن است! پشتِسرهم اشتباه میکنی! سپس، ناگهان دیگر بهزمین نمیافتی و شروع میکنی بهپدالزدن و دوچرخه بهحرکت میافتد و آنگاه ناگهان بهشکل جادویی، دنیای جدیدی بهرویت گشوده میشود. این همان جادوی نهفته در اشتباه است!».
عبدالوهاب
شکستها را بفروشید
میگویند در جزیرهای زاد و ولد بسیار گربه برای ساکنان آن دردسرساز شده بود. تحقیق کردند و متوجه شدند مقصر گربهی نری است که بهعلت فعالیت زیاد غدد جنسیاش نقش مهمی در افزایش جمعیت گربهها دارد. گربهی نر را گرفتند و عقیمش کردند. پس از مدتی، جمعیت گربهها رو بهکاهش گذاشت، اما دوباره جمعیت گربهها افزایش یافت. تحقیقات نشان داد که گربهی نر پس از عقیم شدن بهمدرسهی بازرگانی هاروارد رفته است و در رشتهی مشاوره و بازاریابی فارغالتحصیل شده است. او بهجزیره برگشته و مشغول ارائهی خدمات مشاورهای بهگربههای نر است.
عبدالوهاب
حجم
۱۷۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
حجم
۱۷۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
قیمت:
۳۹,۵۰۰
تومان