بریدههایی از کتاب منتخب مثنوی دفتر اوّل
۴٫۳
(۱۱)
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِدّ
بوالعجب، من عاشق این هر دو ضِدّ
عبدالوهاب
اگر صد بار، قضاها، قصد جان ما کنند، خود نیز درمان ما کنند.
رِ
گرچه آدمی دارای اختیار است و این موهبت را خداوند بر او گرامی داشته و بخشیده است، امّا در مقابل تقدیر و قضای الهی، ما به مانند کودکی دست و پا بسته در شکم مادریم.
رِ
وصل جویی بعد از آن واصل شوی
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر نعمت، از کَفَت بیرون کند
Hossein shiravand
بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها
Hossein shiravand
تشنگان گرآب جویند از جهان
آب، جوید هم به عالَم تشنگان
imaanbaashtimonfared
هر که عاشق دیدیاش معشوق دان
کو به نسبت هست هم این و هم آن
imaanbaashtimonfared
ای شده اندر سفر با صد رضا
خود به پای خویش، تا سوءالقضا
ای کسی که با شادمانی و رضایت، قصد سفری میکنی، هیچ چشم بینا به راه داری که تو را آن ره، به خوشبختی میرساند یا اینکه به پای خویش به نابودی میکشاند؟
zhale
ما سمعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
تمام اجزای عالم، ذکر پروردگار میگویند. و آنی از آن ساکت و غافل نیستند. گیاهان و درختان، آسمان و زمین، دریا و رود، باد و باران، همه در فرمان و تسبیح او هستند.
عبدالوهاب
روز قیامت از ما خواهند پرسید که چه همراه آوردهای؟ هدیهات کو؟ آیا چیز قابلی به همراه آوردهای که آبرویت را اینجا برگزار کند؟ یا نکند فکر کردی که خبری از قیامت نیست و تو هرگز به سوی ما باز نخواهی گشت! یادت میآید ای انسان، که از نادانی، مُنکر روز رستاخیز بودی و امروز از آشپزخانة الهی، جز خاک و خاکستر به همراه نداری؟!
عبدالوهاب
باز استادی که او نحوی بُوَد
جان شاگردش از او نحوی شود
باز استادی که او محو ره است
جان شاگردش ازو محو شه است
زین همه انواع دانش روز مرگ
دانش فقر است ساز راه و برگ
هرگونه دانشی که فساد نیاورد، قابلاحترام است. اما بعضی از دانشها هستند که قابلاستفادهاند، اما در قالبی خشک و خشکیده، که پَرِ پرواز را نیاموختهاند. آنچه ما با خود از این دنیا میبریم عشق خالصانه به خداوند و بندگانش و نیز دانشی است که یا به حکمت قلبی است و یا کسبی، که آنهم اگر با عشق نباشد، داستان «نحوی» ما میشود که اکنون به سراغش میرویم. فراموش نشود که استاد نحوی، شاگرد نحوی تربیت میکند و استاد عشق، شاگرد عشق میپرورد!
عبدالوهاب
در این اشعار آنچه مدنظر حضرت مولاناست آن است که هنگامی که ما هرچند کوچک و ناتوان و کمبضاعت به نزد خداوند متعال روی آوریم، او آنچنان با کرم و مهربانی به سوی ما قدم برداشته و در آغوشمان میگیرد که چه بخواهیم و چه نخواهیم، بزرگ میشویم، محترم میشویم، دلگرم میشویم و فرصتهایی را مزه میکنیم که دیگر بوی نان و گل، آتش بیابان را از یادمان میبرد. اما باید نگاهبان خوبی باشیم که او نگهدار و هدایتکننده کسی است که هر دم، از او هدایت و حمایت بخواهد.
عبدالوهاب
من برین در، طالب چیز آمدم
صدر گشتم چون به دهلیز آمدم
آب آوردم به تحفه بهر نان
بوی نانم بُرد تا صدر جَنان
رَستم از آب و زِ نان همچون مَلَک
بیغرض گردم برین در، چون فلک
عبدالوهاب
بهر نان شخصی سوی نانوا دوید
داد جان، چون حُسن نانبا را بدید
بهر فُرجه شد یکی تا گلستان
فرجة او شد جمال باغبان
همچو اعرابی که آب از چَه کشیدِ
آب حیوان از رخ یوسف چشید
رفت موسی کآتش آرد او به دست
آتشی دید او که از آتش برست
جِست عیسی تا رَهَد از دشمنان
بردش آن جُستن به چارم آسمان
دام آدم خوشهٔ گندم شده
تا وجودش خوشه مردم شده
عبدالوهاب
بهر نان شخصی سوی نانوا دوید
داد جان، چون حُسن نانبا را بدید
بهر فُرجه شد یکی تا گلستان
فرجة او شد جمال باغبان
همچو اعرابی که آب از چَه کشیدِ
آب حیوان از رخ یوسف چشید
رفت موسی کآتش آرد او به دست
آتشی دید او که از آتش برست
جِست عیسی تا رَهَد از دشمنان
بردش آن جُستن به چارم آسمان
دام آدم خوشهٔ گندم شده
تا وجودش خوشه مردم شده
عبدالوهاب
چیست آن کوزه؟ تن محصور ما
اندرو آب حواس شور ما
ای خداوند این خم و کوزة مرا
در پذیر از فضل اللهُ اشتَری
کوزهای با پنج لولة، پنج حس
پاک دار این آب را از هر نَجِس
تا شود زین کوزه مَنفَذ سوی بحر
تا بگیرد کوزة من خوی بَحر
تا چو هدیه پیش سلطانش بَری
پاک بیند باشدش شه مشتری
بینهایت گردد آبش بعد از آن
پُر شود از کوزة من صد جهان
عبدالوهاب
)
هر که خواهد همنشینی با خدا
کو نشین اندر حضور اولیا
از حضور اولیا گر بگسلی
تو هلاکی زانکه جزوی نه کلی
چون شوی دور از حضور اولیا
در حقیقت گشتهای دور از خدا
عبدالوهاب
یا رب آن تمییز ده ما را بخواست
تا شناسیم آن نشانِ کج ز راست
صدهزاران دام و دانه است ای خدا
ما چو مرغان حریص بینوا
دَم به دَم پا بسته دام نُویم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
می رهانی هر دَمی ما را و باز
سوی دامی میرویم ای بینیاز
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور
عبدالوهاب
در تو نمرودی است آتش در مرو
رفت خواهی اوّل ابراهیم شو
کاملی گر خاک گیرد زر شود
ناقص ار زر بُرد خاکستر شود
چون قبول حق بُوَد آن مرد راست
دست او در کارها دست خداست
جهل آید پیش او دانش شود
جهل شد علمی که در ناقص رود
عبدالوهاب
در ترازو، جو رفیق زر شدست
نَی از آنکه جو زر گوهر شدست
عباس
حجم
۱۹۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۱۹۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۹,۵۰۰
تومان