بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بازار سیاه گیسو | طاقچه
تصویر جلد کتاب بازار سیاه گیسو

بریده‌هایی از کتاب بازار سیاه گیسو

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۱ رأی
۳٫۰
(۱)
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت سه دورهٔ متوالی وکیل مجلس شد
Amir
یک دختر دوشیزه به تو رخ ننماید در جمجمه‌اش عقل اگر داشته باشد
dr.kimia
سیل آمد، پشت سیل لنگر انداخت طوفان بنیان خانه را بر انداخت گفتم «آقا، تکان بخور، کاری کن!» پایش را روی پای دیگر انداخت
Amir
حالا بنویس مرگ بر امریکا خوانا و سلیس، مرگ بر امریکا چون امنیت جادهٔ قم پایین است از قول پلیس مرگ بر امریکا
Amir
البته چه خوب است که با این همه شاگرد استاد خودش هم هنری داشته باشد
f_altaha
باید بتوانی که خط یار بخوانی بی آنکه خطش زیر و زبر داشته باشد اصرار نکن یار فقط مال تو باشد شاید که به ما نیز نظر داشته باشد
f_altaha
بحث از تقوا که می‌شد، هیچ‌وقت این مرد پاک کم نمی‌آورد؛ زیرا واقعاً بسیار داشت خانهٔ ما در ته بن‌بست دوزخ بود و او خانه در جنات تجری تحتها الانهار داشت من نمی‌فهمم چگونه از صدای پشت خط ملتفت می‌شد که زن پیراهن گلدار داشت
f_altaha
خودش نگفته لذا هیچ‌کس نمی‌داند که خر سوار چگونه ابوالفوارس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت سه دورهٔ متوالی وکیل مجلس شد
f_altaha
باید بتوانی که خط یار بخوانی بی آنکه خطش زیر و زبر داشته باشد
رقیه جعفری
یادتان هست نظافتچی بیماران را؟ او پزشکی است هم اکنون که پرستار نماند تاجر از راه سیاست به ریاست که رسید پسرش نیز پس از آن، کفِ بازار نماند پسرم دایره را با وجب خویش کشید آن قدر خوب که شرمندهٔ پرگار نماند همه رفتند و نماندند، و لیکن شاعر بعدها نیز همان شاعر دربار بماند!
f_altaha
زن عاقل به جز لباس و طلا گاه گاهی «کتاب» هم بخرد گرچه البته خواندن آن را می‌تواند به شوهرش سپرد!
رقیه جعفری
امروز تا می‌توانی با من صمیمانه‌تر باش فردا خدا را چه دیدی، محبوبهٔ تاکنونم!
رقیه جعفری
هوا سرد است، می‌دانم که سینوزیت می‌گیرد اگر امروز نگذارد به روی سر کلاه آهو
رقیه جعفری
با اینکه دیده‌اید کجا کار می‌کنم اما ندیده‌اید کجا فکر می‌کنم!
رقیه جعفری
اگر روزی تو را می‌یافتم در ناکجاهایت سرم را می‌نهادم با دو دستم پیش پاهایت عبدالجبار کاکایی
رقیه جعفری
لحظهٔ تلخ وداع آمد، در آغوشش بگیر برق گاهی وقت رفتن اتصالی می‌کند «دوستت دارم» شنیدم، «دوستت دارم» که گفت؟ هر که را گویم «تو بودی؟» شانه خالی می‌کند
رقیه جعفری
ما جنگ می‌کنیم و تو پیروز می‌شوی در جنگ زرگری به تو باید نگاه کرد
رقیه جعفری
کنار چاله کمی پای سومش لغزید شمرد پای خودش را، یکی‌ش پس کو؟ بود
رقیه جعفری
تخمه‌ای ساده‌ام که مثل شما چیزی از فلسفه نمی‌دانم
f_altaha

حجم

۶۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۶۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد