تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
Harmony
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
seyed
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
صدیقه
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
چوغوروک
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم
صدیقه
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
سوفیا
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
صدیقه
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
صدیقه
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
میلاد
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید یا شنید
Negar Amini