این تمنای گزنده تا امروز با من مانده است: تمنای بودن در فضایی که توقعاتی که نمیتوانم یا نمیخواهم برآوردهشان کنم، قبلاً اشغالش نکرده باشد؛ جایی که در آن برای خود من فضایی هست. تا همین امروز به محض آنکه در جایی قرار میگیرم که بدون هیچ حرف و حدیث یا تکلیف دیگری میتوانم در آن بنویسم یا بخوانم یا صرفاً حضور داشته باشم، شعف جسمانی نابی حس میکنم. جایی که در آن ضرورتی نباشد جور دیگری ببینم، جور دیگری حرف بزنم، جور دیگری بیندیشم، جور دیگری باشم، یا جور دیگری لباس بپوشم. جایی که ضرورتی نباشد حرکتی کنم، چیزی را توضیح دهم، و یا چیزی را پنهان و ممیزی کنم.
الاهه
برای تأمل دربارهٔ فضاهایی که در آن میاندیشیم، باید تمام تأثیرات را در نظر بگیریم؛ همهٔ شرایطی را که مانع اندیشیدن میشوند و سرکوب یا محدودش میکنند؛ همهٔ مناسکپروریها و تابوسازیهایی که اندیشه و جسم ما را میتراشند تا در قالبی خاص بگنجند. اگر میخواهیم دریابیم که اندیشیدن در چه فضاهایی رخ میدهد، باید همهٔ نهادها و سنتهایی را هم که در پی دستهبندی، یکدستسازی و مهارِ اندیشیدن مستقل و ستیزهجویانه و براندازانهاند، بررسی کنیم. این نهادها فضاهایی پرورشیاند که با تحمیل قواعد سفتوسخت و بهکارگیریِ مکررِ فنونی خاص، سرانجام هرگونه تخطی را به منزلهٔ کاری نادرست یا خطرناک محکوم میکنند.
باران
وقتی با کسی در خیابان قدم میزنم، شهری که او در آن قدم میزند با شهری که من در آن قدم میزنم متفاوت است. مسیرهای ذهنی هم همینطورند، وقتی کسی سعی میکند قدمهایم را در مسیرهای نامرئی و مجازی افکارِ خودش پیش ببرد، مدام سکندری میخورم چون مسیری که جلوی پایم قرار میگیرد با آنچه انتظار دارم، متفاوت است.
باران
وقتی پای حالوهوای عاطفی آدم در میان است، همیشه این خطر وجود دارد که هنگام فکر کردن، ارتباط ما با لحظهٔ حال قطع شود. حتی ممکن است فرایند یادآوری خاطرات بیشتر مانع خلاقیت شود تا الهامبخشِ آن. چیزی که ما دنبالش هستیم، تکرار ارادی و آگاهانهٔ این فرایند آشناست؛ نوعی رهایی از لحظهٔ حال که فضا را برای چیزهایی دیگر باز میکند.
باران