بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مهیای رقصی در برف | طاقچه
کتاب مهیای رقصی در برف اثر مانیکا زگوستووا

بریده‌هایی از کتاب مهیای رقصی در برف

۴٫۶
(۹)
در دنیای کودکی‌مان، آدم‌ها یا خوب بودند یا بد، حد وسطی وجود نداشت، چون ـ‌به این دلیل حرفم را تکرار می‌کنم که برای فهم ذهنیت شوروی مهم است‌ــــــ از وقتی که بچه بودیم، به ما آموزش داده بودند که خط مشخصی خوب و بد را از هم جدا می‌کند. جهان ما دوقطبی بود. خوب‌ها کمونیست بودند و بدها کاپیتالیست، یعنی غربی‌ها، و رژیم آنها را شرّ مطلق می‌دید، مانند تمام چیزهای دیگری که ممکن بود ما را از ساخت حکومت کمونیستی‌مان منحرف کند. این تقسیم‌بندی بسیار مهم و ماهیت همه‌چیز بود. در نتیجه، از جوانی، عادت کرده بودیم که جهان و مردم را به خوب و بد، دوست و دشمن، و قدیس و شرور تقسیم کنیم.
شبنم
همگی از شعر خوشمان آمد، به‌جز معلم که ناگهان از جا پرید و با لحن خشکی گفت: "این شعرْ ضد شوروی است!" با تعجب پرسیدم: "اما چرا؟" "چرا؟! نمی‌بینی غم‌انگیز است؟ بعضی احساساتْ مناسب جوانان شوروی نیست." شاکی گفتم: "اما همهٔ ما گاهی غمگین می‌شویم." معلم حرفم را قطع کرد. "جوانان شوروی هرگز نباید غمگین باشند. غم نشان‌دهندهٔ تباهی است."
sedy
مراب مامارداشویلی، فیلسوف بزرگ گرجستانی، می‌گوید انسان‌ماندن نیازمند تلاشی دائمی است. در اردوگاه، معمولاً این جمله را برای خودم تکرار می‌کردم
شبنم
«نه، این من نیستم. دیگری است که عذاب می‌کشد. من هرگز نمی‌توانستم این‌همه را تاب آورم.»
شبنم
یلنا این‌طور نتیجه‌گیری می‌کند که «هر آنچه را بعداً در زندگی به‌دست آوردم مدیون چند کتابی هستم که توانستم در گولاگ بخوانم» و سپس با هیجان می‌گوید «هیچ‌کس نمی‌تواند تصور کند کتاب چه معنایی برای زندانیان داشت: رستگاری بود! زیبایی، آزادی و تمدن در میانهٔ بربریت تمام‌عیار!
شبنم
ز یلنا می‌پرسم «چه کاری از همه سخت‌تر بود؟ چیزی بدتر از شب و روز بدون غذا ماندن در تاریکیِ مطلقِ سلول انفرادیِ یخ‌زده و بعدش بیرون رفتن و کارکردن در معدن یا راه‌آهن هم هست؟» پاسخ می‌دهد «بله، بی‌رحمانه‌تر از آن را هم از سر گذرانده‌ام، بسیار بی‌رحمانه‌تر. در چلهٔ زمستان، هنگامی که هیچ نوری نیست و خورشید یک لحظه هم نمایان نمی‌شود، من و دیگر زندانیان را می‌فرستادند تا با سنگ‌های سنگینی که به‌سختی می‌توانستیم بلندشان کنیم دیواری بسازیم. یک روز مجبورمان می‌کردند دیوار را بسازیم و، روز بعد، به ما دستور می‌دادند ویرانش کنیم. هر روز این اتفاق می‌افتاد. بدترین شکنجه بیهودگی تلاش فرابشری‌مان بود.»
شبنم
سوراخ زیرزمینیِ وسیع و تاریکی بود، شبیه مقبره‌ای بزرگ که کلی آدم را در آن چپانده باشند. نه توالتی در کار بود و نه آبی برای شست‌وشو. ملت هر جایی که می‌توانستند کارشان را می‌کردند. آنجا سوراخی سربسته بود و عملاً هوایی برای تنفس نبود؛ افراد بیمار می‌شدند؛ غش می‌کردند و پیرها می‌مردند. غذای کمی به ما می‌دادند و، بدتر از آن، تقریباً آبی هم نداشتیم. شب و روز در تاریکی بودیم. اما وقتی به گرگ‌ومیش همیشگی عادت کردیم، توانستیم چهرهٔ هم‌قطاران بدشانسمان را تشخیص بدهیم و کوشیدیم با آنها ارتباط برقرار کنیم. افراد با چشم‌هایشان با هم ارتباط برقرار می‌کردند. این میان گاه‌گداری بین آدم‌ها دوستی یا حتی عشق شکل می‌گرفت. بسیاری از ما به‌لطف آن ارتباطاتِ بی‌صدا زنده ماندیم. در دشوارترین شرایط مثل این، انسان می‌تواند دیگری را با یک حرکت نابود کند یا با یک نگاه مهربانانه نجات دهد. این را می‌دانم چون شاهدش بودم.»
شبنم
اینجا ابرها معمولاً شبیه دستخط تو هستند، و آسمان شبیه صفحه‌ای از نوشته‌های توست. وقتی چنین می‌شود، یوغ و سطل‌هایم را می‌اندازم تا آسمان‌ها را بخوانم و به‌یک‌باره همه‌چیز شادتر به نظر می‌رسد...
شبنم
در اردوگاه‌ها ممکن است آدم تبدیل به هیولا شود اما اگر از اردوگاه بیرون آمدید و هیولا نشده بودید، بدانید که هیچ‌چیز دیگری نمی‌تواند آزارتان دهد. شما رویین‌تن شده‌اید. در آزمون قبول شده‌اید.
شبنم
بعدتر، مادرم، اُلگا ایوینسکایا، به من گفت که وحشت جنگ، با وجود گرسنگی و خطر دائمیِ مرگ، در مقایسه با خطرات رژیم تمامیت‌خواه، آن حکومت فریب با دروغ و مجازات‌های بی‌حساب‌وکتابش، نعمت بود.
sedy

حجم

۷۵۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۷۵۶٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۹۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد