بریدههایی از کتاب بخش دی
۴٫۳
(۷۵۷)
شاید همه چیز تمام شده باشد، ولی قطعاً من برنده نشدهام.
ننه قمر
هیچ وقت به حرفی که میزنم گوش نمیدهد. وقتی شانزدهساله بودیم به حرفم گوش نداد، الان هم نمیدهد. جید هیچ وقت نخواست کسی کمکش کند. هیچ وقت باور نداشت که مشکلی دارد و برای همین است که هیچ وقت نخواست حالش بهتر شود.
ننه قمر
تمام این مدت فکر میکردم هیولا داخل اتاق انفرادی یک است. فکر میکردم در راهروها پرسه میزند و داخل گوشهوکنار تاریک بخش پنهان میشود. ولی تمام این مدت، درست مقابلم بود.
دختری در باغ رویاهایش:)
«جدی میگم. نمیدونم بدون تو باید چیکار میکردم.»
«پس شاید نباید بدون من باشی.»
«امیدوارم هیچ وقت نباشم.»
لوبیای خوش خنده`
بهترین دروغها همیشه به حقیقت نزدیکان.
lucifer
«خب، چیزی دربارهٔ خودت بوده که بهم راستش رو گفته باشی؟»
«معلومه که بوده. بهترین دروغها همیشه به حقیقت نزدیکان.»
ننه قمر
هر بار که کتابی را برمیداشتم، برایم مثل فرار بود. برای یکی دو ساعت، بهجای دنیای کسلکنندهٔ خودم، بخشی از دنیای کتاب میشدم.
Fatemeh
وقتی آن چای سرد هلوییهای آغشته به توهمزا را میخوردم بیشتر او را میدیدم، ولی حتی بعد از آنکه جید از زندگیام رفت، هنوز گاهی آن دخترکوچولو را میدیدم. نُه سال از آن زمان گذشته است و من تا به حال بهجز جید به هیچ کس دیگری دربارهاش نگفتهام. نمیدانم داروهایی که داخل نوشیدنیام میریخت چیزی را در وجودم روشن کرده که خاموش کردنی نیست یا نه، ولی آن دخترکوچولو همیشه همراهم است. همیشه.
و همیشه به من میگوید کارهایی بکنم. کارهای بد.
ولی به حرفش گوش نمیدهم. معلوم است که گوش نمیدهم.
خب، بیشتر اوقات گوش نمیدهم.
hasti
تنها راه اینکه بفهمی سلامت عقلی داری این است که یک فرد کاملاً دیوانه را ببینی.
لوبیای خوش خنده`
هر بار که چیز خوبی میخوندم، باعث میشد دلم بخواد بنویسم.
تحلیلگر بومیم 🌏
چطور یک نفر به جایی میرسد که مغزش دیگر مثل یک مغز عادی کار نمیکند؟ که واقعیت زندگیاش کاملاً با واقعیتی که بقیهٔ آدمهای دنیا در آن زندگی میکنند متفاوت میشود؟
و چهچیزی باعث میشود این اتفاق برای کس دیگری نیفتد؟
لوبیای خوش خنده`
ولی همیشه برای کتاب خواندن وقت میگذاشتم. هر بار که کتابی را برمیداشتم، برایم مثل فرار بود. برای یکی دو ساعت، بهجای دنیای کسلکنندهٔ خودم، بخشی از دنیای کتاب میشدم.
maedeh
و بدترین بخش ماجرا اینجاست که حالا هیچ کسی نمانده که بتوانم بهش اعتماد کنم.
armaniccaso
احساس عجیبی است که در فضایی کوچک بین آدمهایی باشم که روحشان خبر ندارد چهچیزهایی را پشتسر گذاشتهام.
Book
کاش قبل از آنکه تماسم را با مادرم قطع میکردم، به او میگفتم دوستش دارم.
خـاطـره
«اگه یه صدا بهت بگه یه نفر رو بکشی، این کار رو میکنی؟»
Mia
خیلی از دانشجوها فراموش میکنن که بیماران روانی هم انسانان، انسانهایی درست مثل تو و من.
el🦊
همه فقط یه مشت داروی خوابآور تجویز میکنن، ولی تو باهام حرف زدی. از همه مهمتر، به حرفهام گوش دادی.
shamisa
ولی احساس وحشتناکی دارم که به من میگوید ویل نمیتواند از من در مقابل دیمن سایر محافظت کند. هیچ کس نمیتواند.
همانطور که هیچ کس نتواست وقتی شانزدهساله بودم، از من مقابل خودم محافظت کند.
ey139
به قاب عینکش ضربهای میزند. «فکر کردی اگه از کتاب خوندن خوشم نمیاومد، شیشههای عینکم اینقدر ضخیم میشدن؟»
Paniz
حجم
۲۶۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۶۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۱۴,۷۰۰۷۰%
تومان