گاهی اطرافیانم میپرسند که چطور با وجود تمام این مشغلهها خسته نمیشوم! و جواب من فقط در یک جمله خلاصه میشود:
من به عشق اهلبیت زندهام. آدم عاشق خسته نمیشه.
parimah
از حسینیه که به خانه برمیگشتم به یاد داستان موسی (ع) افتادم. وقتی موسی و همراهانش از دست فرعونیان فرار کردند، به دریا رسیدند. خدا به واسطهٔ معجزهای راه را برایشان باز کرد. حالا من هم معجزات را در زندگی خودم و اطرافیانم میدیدم. نه اینکه ما آدمهای خاصی باشیم؛ نه. اما خدا هنوز همان خدا بود. با همان بزرگی و مهربانیاش. فقط کافی بود از بدیها فرار کنیم و به سمت خوبیها حرکت کنیم. آنوقت خودش معجزهوار راه را برایمان باز میکرد.
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹
زنان و دختران آمریکایی به دو دسته تقسیم میشدند: یکعده آنهایی که بیش از حد به ظاهرشان توجه میکردند؛ لباسهای مارک میپوشیدند، آرایش میکردند و مثل هنرپیشهها به خیابان میآمدند. عدهای دیگر هم از آن طرف بوم افتاده بودند. دختری که در سولانا کلید خانه را از او تحویل گرفتیم، از دستهٔ دوم بود. دختری حدوداً بیستساله که حتی موهای صورتش را هم اصلاح نکرده بود. اندامی نسبتاً چاق داشت و با لباس راحتی برای رساندن کلید به خیابان آمده بود! از دیدن او با آن شکل و قیافه تعجب کرده بودم. دلیل این تعجب تصویری بود که رسانهها در ذهنم شکل داده بودند؛ تصویری که تنها مربوط به دستهٔ اول از زنان آمریکایی بود و هرگز جامعیت نداشت.
کاربر ۱۵۱۹۷۳۹