بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شرلوک هولمز، جون دل | طاقچه
تصویر جلد کتاب شرلوک هولمز، جون دل

بریده‌هایی از کتاب شرلوک هولمز، جون دل

نویسنده:ابراهیم رها
انتشارات:نشر مون
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۷از ۳ رأی
۲٫۷
(۳)
«ما؟ اشکال؟!» «بله. مثلاً همین شخص شما... شما هفت سال پیش به این نتیجه رسیدین که خودتون و هم‌فکرهاتون درست هستین بقیه کلاً غلط! بعد فکر کردین که این وسط یه چیزهایی باید عوض بشه. چون حس کردین خودتون حقیقت مطلق هستین و درضمن عوض‌بشو هم نیستین. تصمیم گرفتین سی میلیون جمعیت کشور رو عوض کنین! البته براتون ساده‌تر هم بود بین خودتون و دیگران تصمیم به تغییر دیگران بگیرین حتی اگه اون‌ها میلیون‌ها نفر باشن! اما مشکل این بود که خب بخش‌هایی از این مردم نمی‌خواستن عوض بشن. بعد شماها به هرکس که نمی‌خواست عوض بشه گفتین عوضیه! خودفروخته‌ست، از خودشونه، دشمنه، مزخرف و نامرده!
آریا سلطانی نجف آبادی
این هفت سال رو با همین روش جلو اومدین. به هرکس مثل شما فکر نمی‌کرد، گفتین سرسپردهٔ امپریالیسمه. نوچهٔ عمو سامه. می‌دونین چیه آقای محترم، شما برای راهتون به جمشید یا هیچ دوست دیگه‌ای احتیاج ندارین. اساساً به دوست احتیاج ندارین، شما به دشمن احتیاج دارین. مثل نون شب! نکتهٔ دیگه هم اینه که فکر می‌کنین اگه زورتون بیشتر بشه محق‌تر خواهید بود! هفت سال اخیر رو این‌جوری گذروندین. تهِ دلتون حتی از خسرو گلسرخی هم شاکی هستین که چرا از چند چهرهٔ مذهبی در دادگاهش اسم برده و تمجید کرده، هرچند که در ظاهر این رو نمی‌گین. شما دیکتاتور کوچکی هستین که تفاوتتون با شاه اینه که قدرت رو در دست ندارین! در واقع شما اون‌قدر به‌جای سؤال، جواب توی جیبتونه که به من احتیاجی ندارین، فقط به روان‌پزشک احتیاج دارین!»
آریا سلطانی نجف آبادی
هولمز از صندلی‌اش برخاست. قدری در طول و عرض سالن قدم زد، به سرتاپای مرد نگاهی انداخت، به گوشهٔ چپِ سبیلش، به جویدگی گوشهٔ سبیل و به سرآستین‌های کاپشنش. به پاچهٔ شلوار، به لنگهٔ چپ کفش، به ساییدگی گوشهٔ چپ یقهٔ پیراهن، به موهایی که به‌سمت چپ خوابانده شده بود، به چشم چپش که قِی کرده بود و گویی تعمداً شسته نشده بود! به کمرنگ شدنِ آستین چپ کاپشنش در ناحیهٔ آرنج...
آریا سلطانی نجف آبادی
«شرلوک، چی نوشته توی اون روزنامه‌های بیست سال پیش که این‌جوری داری می‌خونی‌شون؟ تو قبلاً به وقایعی که قرار بود در آینده اتفاق بیفته بیشتر تمایل نشون می‌دادی.» «برای دونستن همون آینده باید تاریخ رو خوند.
آریا سلطانی نجف آبادی
«خب دکتر واتسون جان، من بهش گفتم توی زندگی نباید دروغ باشه. گفتم همهٔ بزرگان می‌گن زندگی‌ای که بر پایهٔ دروغ باشه به سرمنزل نمی‌رسه. اصلاً گفتم اگه دروغ بگی نمی‌گیرمت!»
هانیه
«من درمورد دهن صاف کردن اطلاعاتی ندارم، اما درمورد مصدق، اینجا در مدارک موجود از مکاتبات ردوبدل‌شده بین کاردار سفارت ایالات متحده با وزارتخانهٔ مطبوع، آورده: ‘در کشوری که فساد سیاسی قاعده‌ای پذیرفته‌شده است، مردی وارد صحنه شده که در میهن‌پرستی و پاکدستی‌اش کوچک‌ترین تردیدی راه ندارد...’ می‌دونی واتسون، من فکر می‌کنم اگه به همین جمله دقت کنی، جواب سؤالت رو می‌گیری. جالبه که این اظهارنظرها مال کسانیه که مخالفین جدی‌ش بودن؛ طوری که علیه دولت، کودتا ترتیب دادن و ساقطش کردن.»
Hossein Poorheidari
واتسون نمی‌دانست، درواقع درست درک نمی‌کرد که چرا هر مکالمه‌ای میان زن و شوهرهای ایرانی، اعم از سرقت، کیفیت غذا، قتل‌های زنجیره‌ای، رفتن به عروسی، انفجار، پاگشا، اعدام، مجلس ختم و یا هر چیز مربوط و نامربوط دیگری به‌سرعت بدل می‌شود به خواهرت و مادرت و عمه‌ت و فک‌وفامیلت و امثالهم!
آریا سلطانی نجف آبادی
اساساً جاسم در اغلب مواقع عصبانی بود. به واقع یک‌جور «عصبانیت مجسم» بود که حرف هم می‌زد، کار هم می‌کرد، غذا هم می‌خورد!
آریا سلطانی نجف آبادی
«ببینم شرلوک، این سازمان سیا چی بوده، چیه؟ یه‌جور شرلوک هولمزِ پیشرفته؟» «دستیار عزیز و مهربون، رسماً کثافت زده‌ای به شرافتِ کاری من!» «نه، یعنی خیلی سرّی و مخفیانه و بر اساس اطلاعات کار می‌کنن دیگه... یه‌جور شرلوک هولمز و دکتر واتسونِ سازماندهی‌شده، مثلاً؟» «خب حالا شما رسماً کثافت زدی به سال‌های شرافت و البته همکاری من و خودت، واتسون عزیز.»
آریا سلطانی نجف آبادی
سیگار زَر، سیگار اشنو، سیگار شیراز... سیگارهایی که بوی خلق بدن.» «این‌ها که گفتی فقط بوی توتون می‌دن!» «توتون خلقی.»
آریا سلطانی نجف آبادی

حجم

۷۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۷۸٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد