بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شرلوک هولمز و قیصر | طاقچه
تصویر جلد کتاب شرلوک هولمز و قیصر

بریده‌هایی از کتاب شرلوک هولمز و قیصر

نویسنده:ابراهیم رها
انتشارات:نشر مون
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۱از ۷ رأی
۲٫۱
(۷)
ما اینجا خیلی به رأی‌گیری عادت نداریم. یعنی رأی‌گیری داریم، انتخابات هم زیاد داریم، صندوق رأی هم فراوون داریم، اما با نداشتنش چندان فرقی نمی‌کنه.
آریا سلطانی نجف آبادی
به مربی گفته گَتِ آغوزِ بی‌دِلِه، که به مازندرانی یعنی به نوعی طبل توخالی.
آریا سلطانی نجف آبادی
گفت: «گرفتم، گرفتم... حقوق شما به من ربطی پیدا می‌کنه؟» «آفرین، بی‌ربط هم نیست به شما.» «مملکت شما چقدر عجیبه، حقوق کارمند به ارباب‌رجوع ربط پیدا می‌کنه... حالا من باید با کی صحبت کنم تا حقوق شما رو افزایش بدن؟ قول می‌دم دریغ نکنم. حتماً صحبت خواهم کرد.»
آریا سلطانی نجف آبادی
«ببین آقا، من کار واجبی دارم. خیلی کار واجبی دارم.» «خب برو حمام. مگه نمی‌گی کار واجبی داری؟ اشتباه اومدی پس!»
آریا سلطانی نجف آبادی
آنکه از پشت به آدم خنجر می‌زند دوست است چون دشمن که از جلو خنجر می‌زند و بیگانه هم اسلاً کاری ندارد که بخواهد خنجر بزند
ali fattahi
«من یه جا شنیدم طرف می‌گفت: "نمی‌شه مال سوسنه." یعنی چی؟» «تصدیق می‌فرمایین آقای واتسون که این مبحث قدری با مسئلهٔ ما تفاوت داره اما چون نمی‌خوام بی‌ادبی بشه عرض می‌کنم که سوسن، یه ترانه خونده به اسم نمی‌شه... این‌جوریه...»
Hossein Poorheidari
«بسه، دکتر واتسون. تصریح می‌کنم دکتر واتسون. شأن خودت، شأن این کار و شأن من رو در نظر بگیر. وسط پروندهٔ قتل پای حاجی نصرت و رضا پونصد رو باز نکن. اگه هم حس می‌کنی خیلی تحت تأثیر قرار می‌گیری فیلم نبین، یا کمتر ببین، یا لااقل دیگه نرو این قیصر رو تماشا کنی! الان هم ادامهٔ پرونده رو بگو لطفاً.»
Hossein Poorheidari
«حالا ما که از همهٔ پرونده‌ها خبر نداریم.» «ما؟! ما یعنی چی، سیمین‌خانم؟ یعنی خیلی‌ها همه‌چیز رو می‌دونن؟! جنون‌آمیزه این شرایط.» «همهٔ پرونده‌ها که نه... شلوارک مامان‌دوز فقط!» «شلوارک مامان‌دوز؟!» «مامان‌دوز و گل‌گلی! همه ازش حرف می‌زنن. می‌خواستم یه کوچولو، طوری که جای قاتل و مقتول وسط این شلوارک مامان‌دوز عوض نشه، بهم بگی ماجرا چیه تا وقتی باقی خانم‌های همسایه دارن درموردش حرف می‌زنن، من لااقل یه حرف به‌دردبخوری داشته باشم بگم! بالاخره فرق من با بقیه چیه؟ منی که شرلوک هولمز و دستیارش مستأجرم هستن، باید یه فرقی با زن سبزی‌فروش محل داشته باشم که مستأجرشون اسمال گداست!»
Hossein Poorheidari
«من دکتر واتسون هستم.» «چاتسون؟!» «واتسون.» «وات؟» «سون!» «حق داری، آقا. هرکی چهار مرتبه این پله‌های شهرداری رو بالاوپایین بره خل‌وضع می‌شه!» «به خل بودنم ربطی نداره. اسمم اینه.» «آره، پریروز یکی اینجا بود بهش پایان کار نمی‌دادن. یه آقایی بود عین‌ِهو کینگ‌کونگ، می‌گفت اسمم منیژه‌ست! من زیاد دیدم اینجا. حکایت‌ها شنیدم. حالا دردت چیه؟»
Hossein Poorheidari
«مسئلهٔ فیلم فقط یه محله و یه حموم و یه تجاوز نیست. مسئله تجاوز به حقوق یه ملته. بحث یه محله نیست، بحث یه کشوره. حرف فیلم اینه که پلیس و بانیان نظمِ موجود یا کارایی ندارن یا خودشون شریک دزدهان، نه رفیق قافله. نکته اینه که فیلم داره می‌گه در قبال نامردمی‌ها حتی اگه همراهی نداری، خودت وایستا. بحث انتقام فردی نیست، بحث ایستادگی و اقدام تک‌نفره‌ست. قیصر یه کنشگر اجتماعیه. کسی که نسبت به شرایط اطرافش بی‌تفاوت نیست. کسی که نسبت به خانواده، جامعه و درنهایت کشورش مسئوله و برای این احساس مسئولیت حاضره هزینه بده. حاضره از عشقش بگذره، از شغل و درآمد و کارش بگذره... حتی حاضره از جونش بگذره و راضی هم باشه. به لبخند قیصر در آخر فیلم دقت کنین...»
Hossein Poorheidari
«جناب سرهنگ مردوخی، می‌شه لطفاً به‌جای اینکه مدام بگین این ماجرا چه چیزهایی نیست، بفرمایین ماجرا چی هست؟»
آریا سلطانی نجف آبادی
«جناب سرهنگ مردوخی، می‌شه لطفاً به‌جای اینکه مدام بگین این ماجرا چه چیزهایی نیست، بفرمایین ماجرا چی هست؟»
آریا سلطانی نجف آبادی
به مربی گفته گَتِ آغوزِ بی‌دِلِه، که به مازندرانی یعنی به نوعی طبل توخالی.
آریا سلطانی نجف آبادی
«یه شوخی احمقانه و دم‌دستی. یه شوخی جلف. یه شوخی جلف و عاری از تیزهوشی و حتی سلیقه. این کل ماجرای پروندهٔ ملی‌میهنی شلوارک گل‌گلیه، واتسون!»
آریا سلطانی نجف آبادی
کسی که معمای خانهٔ باسکرویل را حل می‌کرد حالا از همه‌سو با شلوارک مامان‌دوز گل‌گلی احاطه شده بود. او رسماً در محاصرهٔ انواع موقعیت‌های جفنگ بود. چند لحظه احساس خفقان کرد. حس کرد دنیا واقعاً دیگر چیز دندان‌گیری ندارد تا او بخواهد آن را تجربه کند. حس کرد بدل به یک موجود بی‌مصرف و دم‌دستی شده. از همه بدتر و فاجعه‌بارتر برای او این بود که احساس می‌کرد یک آدم کاملاً عادی شده. چیزی هم‌ردیف نازی خانم یا حتی اسمال گدا!
آریا سلطانی نجف آبادی
«من دکتر واتسون هستم.» «چاتسون؟!» «واتسون.» «وات؟» «سون!»
آریا سلطانی نجف آبادی
«آره، دیدم ساعت رو، هفت‌ونیمه. من هم برم پیش داش لوک هولمز!... شرلوک هولمز یعنی.
آریا سلطانی نجف آبادی
با دکتر مصدق که مردِ مردم بود اون کار رو کردن. آخرش غریبِ احمدآباد و زندونی خونهٔ خودش شد و تنها و بی‌کس مرد... کسی که کس‌وکار یه ملت بود، بی‌کس و تنها تموم کرد.»
آریا سلطانی نجف آبادی
قیصر یه کنشگر اجتماعیه. کسی که نسبت به شرایط اطرافش بی‌تفاوت نیست. کسی که نسبت به خانواده، جامعه و درنهایت کشورش مسئوله و برای این احساس مسئولیت حاضره هزینه بده. حاضره از عشقش بگذره، از شغل و درآمد و کارش بگذره... حتی حاضره از جونش بگذره و راضی هم باشه. به لبخند قیصر در آخر فیلم دقت کنین...»
آریا سلطانی نجف آبادی

حجم

۷۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۷۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد