برای اولینبار در زندگی متوجه زیبایی گلها شده است. بهخاطر میآورد که در دورهٔ نوجوانی احساسی قریب به تنفر نسبت به گلها داشته است. به نظرش اینطور میرسیده که امید بستن و لذتبردن از چیزی اینقدر کوچک و اینقدر موقتی پوچ است وقتی یقیناً میتوان بلندپروازانهتر به چیزهایی بزرگتر و پایاتر امید بست. او خود طرفدار عظمت و جدیت بود. گرفتار یک گل شدن نمادی بود از برکنار ماندنی خطرناک. حالا کمکم متوجه نکتهٔ موضوع میشود. عشق به گلها نتیجهٔ فروتنی و همسازی با ناامیدی است. الزاماً باید اتفاقات وحشتناکی بیفتد تا بتوانیم قدر ساقهٔ گل رز یا گلبرگهای سنبل را بدانیم. اما وقتی که فهمیدیم رؤیاهای بزرگتر همواره به طریقی درمعرض خطرند، آنگاه شکرگزارانه به این جزیرههای مینیاتوری شادی و کمال رو میکنیم.
کاربر ۶۰۱۹۵۶۹