بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سلام بر ابراهیم (۱) | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سلام بر ابراهیم (۱)

بریده‌هایی از کتاب سلام بر ابراهیم (۱)

۴٫۷
(۲۵۸۹)
ابراهیم ادامه داد: اگه جائی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی وآقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره، این خوشگل‌ترین شهادته.
𝓐𝓵𝓻𝓪𝓱𝓲𝓵
همه منتظر آرزوی ابراهیم بودند. ابراهیم مکثی کرد وگفت: آرزوی من شهادت هست ولی حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائیل شهید شوم!
Erfan Behrouz
ابراهیم در مورد مداحی حرف‌های جالبی می‌زد. می‌گفت: مداح باید آبروی اهل بیت را درخواندنش حفظ کند، هر حرفی نزند. اگر در مجلسی شرایط مهیا نبود روضه نخواند و... ابراهیم هیچوقت خودش را مداح حساب نمی‌کرد. ولی هر جا که می‌خواند شور و حال عجیبی را ایجاد می‌کرد.
h81mr
ابرام جون این جاده مرزی رو ببین. عراقی‌ها راحت تردد می‌کنند. بعد با حسرت گفتم: یعنی می‌شه یه روز مردم ما راحت از این جاده‌ها عبور کنند و به شهرهای خودشون برن! ابراهیم انگار حواسش به حرف‌های من نبود. با نگاهش دوردست‌ها را می‌دید! لبخندی زد و گفت: چی می‌گی! روزی می‌یاد که از همین جاده، مردم ما دسته‌دسته به کربلا سفر می‌کنند!
h81mr
دنیا همین است، تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده، حال و روزش همین است. اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگیش عوض می‌شود و تازه معنی زندگی کردن را می‌فهمد.
ч̃̾σ̃̾и̃̾ɑً̃̾ѕٌٌُ7
همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.
saeed
به دوستانش می‌گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر، تا جائی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می‌کنیم، اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد آن وقت شهید شویم.
sama
او برای حل مشکل مردم هر کاری که می‌توانست انجام می‌داد. اگر هم خودش نمی‌توانست به سراغ دوستانش می‌رفت. از آن‌ها کمک می‌گرفت. اما در این‌کار یک موضوع را رعایت می‌کرد؛ با کمک کردن به افراد، گداپروری نکند. ابراهیم همیشه به دوستانش می‌گفت: قبل از اینکه آدم محتاج به شما رو بیاندازد و دستش را دراز کند. شما مشکلش را بر طرف کنید.
.
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک شد. صدایش هم لرزان و خسته: دیشب پسرم را در خواب دیدم. به من گفت: در مدتی که ما گمنام و بی‌نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا(س) به ما سر می‌زد. اما حالا، دیگر چنین خبری نیست! پسرم ‌گفت: «شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند!» پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهیم نگاه کردم. دانه‌های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط می‌خورد و پایین می‌آمد. می‌توانستم فکرش را بخوانم. گمشده‌اش را پیدا کرده بود. «گمنامی!»
.
خون زیادی از پای من رفته بود. بی‌حس شده بودم. عراقی‌ها اما مطمئن بودند که زنده نیستم. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط می‌گفتم: یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی. هوا تاریک شده بود. جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند کرد. از میدان مین خارج شد. در گوشه‌ای امن مرا روی زمین گذاشت. آهسته و آرام. من دردی حس نمی‌کردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: کسی می‌آید و شما را نجات می‌دهد. او دوست ماست! لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی.
.
همیشه می‌گفت: در زندگی،آدمی موفق‌تراست که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد. کار بی‌منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود. نحوه برخورد او مرا به یاد این آیه می‌انداخت: « بندگان(خاص خداوندِ)رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می‌روند و هنگامی که جاهلان آنان را مخاطب سازند (وسخنان ناشایست بگویند) به آن‌ها سلام می‌گویند»
niki
«آسمان‌ها و زمین و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می‌کنند: علماء ،کسانی‌که به دنبال علم هستند و انسان‌های با سخاوت».
ونوشه
همیشه می‌گفت: در زندگی،آدمی موفق‌تراست که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد. کار بی‌منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود. نحوه برخورد او مرا به یاد این آیه می‌انداخت: « بندگان(خاص خداوندِ)رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می‌روند و هنگامی که جاهلان آنان را مخاطب سازند (وسخنان ناشایست بگویند) به آن‌ها سلام می‌گویند»
کاربر ۱۱۵۹۴۵۰
امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره می‌گیرد: «برادری که در راه خدا با او رفاقت کند، علمی تازه، رحمتی که در انتظارش بوده، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه.»
VIIRoad
کارهای او مرا به یاد سخن امام صادق(ع) انداخت که می‌فرماید: «سعی کردن در برآوردن حاجت مسلمان بهتر از هفتاد بار طواف دور خانه خداست و باعث در امان بودن در قیامت می‌شود» این حدیث نورانی چراغ راه زندگی ابراهیم بود. او تمام تلاش خود را در جهت حل مشکلات مردم به کار می‌بست.
ya amiralmoomenin
ابراهیم هم شروع به خواندن اشعاری کرد که فکر کنم خودش سروده بود: اگر عالم همه با ما ستیزند       اگر با تیغ، خونم را بریزند اگر شویند با خون پیکرم را اگر گیرند از پیکر سرم را اگر با آتش و خون خو بگیرم ز خط سرخ رهبر بر نگردم
🐝 Mina 📚
مکثی کرد وگفت: ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمی‌خواهیم، ما رهبر را می‌خواهیم برای اطاعت کردن. بعد ادامه داد: من اگه نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست! بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم و رهبرم از من راضی باشد. ابراهیم در مورد ولایت‌فقیه خیلی حساس بود .
🐝 Mina 📚
در مقر سپاه گیلان غرب روی یکی از دیوارها برای هر کدام از رزمنده‌ها جمله‌ای نوشته شده بود. در مورد ابراهیم نوشته بودند: «ابراهیم هادی رزمنده‌ای با خصائص پوریای ولی»
🐝 Mina 📚
پیامبراعظم(ص)می‌فرماید: «فرزندانتان را در خوب شدنشان یاری کنید، زیرا هر که بخواهد می‌تواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند.»
Tlischi
خون زیادی از پای من رفته بود. بی‌حس شده بودم. عراقی‌ها اما مطمئن بودند که زنده نیستم. حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط می‌گفتم: یا صاحب الزمان(عج) ادرکنی. هوا تاریک شده بود. جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند کرد. از میدان مین خارج شد. در گوشه‌ای امن مرا روی زمین گذاشت. آهسته و آرام. من دردی حس نمی‌کردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: کسی می‌آید و شما را نجات می‌دهد. او دوست ماست! لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی.
م.ا

حجم

۳٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۳۹ صفحه

حجم

۳٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۳۹ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰
۵۰%
تومان