بریدههایی از کتاب سلام بر ابراهیم (۱)
۴٫۷
(۲۵۸۹)
حضرت علی(ع)نیز میفرماید: «هر کس قلبش را و اعمالش را از غیر خدا پاک ساخت مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت.»
زهرا منصوریان فر
بعد بسمالله گفتم. سوره حمد را خواندم و قرآن را باز کردم. آن را روی میز گذاشتم.
صفحهای که باز شده بود را با دقت نگاه کردم. با دیدن آیات بالای صفحه رنگ از چهرهام پرید!
سرم داغ شده بود، بیاختیار اشک در چشمانم حلقه زد. در بالای صفحه آیات ۱۰۹ به بعد سوره صافات جلوهگری میکرد که میفرماید:
سلام بر ابراهیم
اینگونه نیکوکاران را جزا میدهیم
به درستی که او از بندگان مؤمن ما بود
کاربر ۴۸۳۶۰۷۲
دیگرکسی او را ندید.
او همیشه از خدا میخواست گمنام بماند
Mohsen Zamani
دیگرکسی او را ندید.
او همیشه از خدا میخواست گمنام بماند، چرا که گمنامی صفت یاران محبوب خداست.
Mohsen Zamani
در عصری که نوجوان وجوان ما با تأثیر پذیری از الگوهای کم مایه در عرصههای ورزشی و هنری و... در کوره راههای زندگی، یوسفوار هر گامشان را چاهی در پیش، و گرگی در لباس میش در کمین است، مروری بر زندگی ابراهیمها میتواند چراغی در شب ظلمانی باشد. چرا که پیر ما فرمود: «با این ستارهها راه را میشود پیدا کرد.»
شیما تبرته فراهانی
همیشه هم حدیث پیامبر گرامی اسلام را میخواند:« اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داری تا صبح محبوبتر است.»
محسن
ابراهیم ادامه داد: اگه جائی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی وآقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره، این خوشگلترین شهادته.
کاربر ۶۰۷۱۷۴۹
ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید آیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود.
کاربر ۷۹۵۷۲۶۲
سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرستادن بچههای باقیمانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگرکسی او را ندید.
کاربر ۷۹۵۷۲۶۲
ابراهیم در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید آیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود.
کاربر ۷۹۵۷۲۶۲
«بندگان خانواده من هستند پس محبوبترین افراد نزد من کسانی هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع حوائج آنها بیشتر کوشش کنند.»
کاربر ۶۰۷۱۷۴۹
ما هنوز قدرت الله اکبر را نمیدانیم، اگه بدانیم خیلی از مشکلات حل میشود.
zeynab
«سعی کردن در برآوردن حاجت مسلمان بهتر از هفتاد بار طواف دور خانه خداست و باعث در امان بودن در قیامت میشود»
این حدیث نورانی چراغ راه زندگی ابراهیم بود. او تمام تلاش خود را در جهت حل مشکلات مردم به کار میبست.
red rose
خدایا من نه استخاره بلد هستم نه میتوانم مفهوم آیات را درست برداشت کنم.
بعد بسمالله گفتم. سوره حمد را خواندم و قرآن را باز کردم. آن را روی میز گذاشتم.
صفحهای که باز شده بود را با دقت نگاه کردم. با دیدن آیات بالای صفحه رنگ از چهرهام پرید!
سرم داغ شده بود، بیاختیار اشک در چشمانم حلقه زد. در بالای صفحه آیات ۱۰۹ به بعد سوره صافات جلوهگری میکرد که میفرماید:
سلام بر ابراهیم
اینگونه نیکوکاران را جزا میدهیم
به درستی که او از بندگان مؤمن ما بود
محمدمهدی
یکبار دخترم از من پرسید: بابا این آقا کیه!؟
من هم گفتم: اینها رفتند با دشمنها جنگیدند و نگذاشتند دشمن به ما حمله کنه. بعد هم شهید شدند.
دخترم از زمانی که این مطلب را شنید هر وقت از جلوی تصویر ایشان رد میشد به عکس شهید هادی سلام میکنه.
چند شب قبل، دخترم در خواب این شهید را میبینه! شهید هادی به دخترم میگوید: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام میکنی من جوابت رو میدم! برای تو هم دعا میکنم که با این سن کم، اینقدر حجابت را خوب رعایت میکنی.
حالا دخترم از من میپرسه: این شهید هادی کیه؟ قبرش کجاست!؟
بغض گلویم را گرفت. حرفی برای گفتن نداشتم. فقط گفتم: به دخترت بگو، اگه میخوای آقا ابراهیم همیشه برات دعاکنه مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهیم تعریف کردم.
محمدمهدی
فکر کردم که از بستگان این شهید است. برای همین پرسیدم: شما شهید هادی را میشناسید؟گفت: نه، تعجب من را که دید ادامه داد: منزل ما همین اطرافه، من در زندگی مشکل سختی داشتم، چند روز پیش وقتی شما مشغول ترسیم عکس بودید از اینجا رد شدم، با خودم گفتم: خدایا اگر این شهدا پیش تو مقامی دارند به حق این شهید مشکل من را حل کن.
بعد گفتم: من هم قول میدهم نمازهایم را اول وقت بخوانم، سپس برای این شهید که اسمش را نمیدانستم فاتحه خواندم. باور کنید خیلی سریع مشکل من برطرف شد! حالا آمدم از ایشان تشکر کنم.
محمدمهدی
باورکردنی نبود، درست زمانی که کار تصویر تمام شد، یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد. خیلی از گرفتاریهای مالی من برطرف گردید. بعد ادامه داد: آقا اینها خیلی پیش خدا مقام دارند. ما هنوز اینها را نشناخته ایم! کوچکترین کاری که برایشان انجام دهی، خداوند چند برابرش را برمیگرداند.
محمدمهدی
بار دیگر در خواب مراسم تشییع شهدا را دیدم. تابوت یکی از شهدا از روی کامیون تکانی خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد. با همان چهره جذاب و همیشگی به ما لبخند میزد!
محمدمهدی
دوباره نفسی تازه کرد و به آرامی گفت: عجب آدمی بود! یک طرف آرپیجی میزد، یک طرف با تیربار شلیک میکرد. عجب قدرتی داشت. دیگری پرید توی حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهای کانال کنار هم چیده بود. آذوقه و آب رو تقسیم میکرد، به مجروحها میرسید، اصلاً این پسر خستگی نداشت!
محمدمهدی
یکدفعه از جا پرید و به صورتم نگاه کرد و بیمقدمه گفت: حاج علی، جان من راست بگو! تو چهره من شهادت میبینی؟!
توقع این سؤال را نداشتم. چند لحظهای به صورت ابراهیم نگاه کردم و با آرامش گفتم: بعضی از بچهها موقع شهادت حالت عجیبی دارند، اما ابرام جون، تو همیشه این حالت رو داری!
محمدمهدی
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۹ صفحه
حجم
۳٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۹ صفحه
قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۵۰%
تومان