بریدههایی از کتاب مترسک مزرعه آتشین
۴٫۶
(۱۵۸)
یعنی همینطوری سرت را انداختی پایین و آمدی منطقه! ببینم، دوست و آشنایی، پارتیای چیزی، تو دوکوهه داری برایت کاری کند؟
جواد
تشییع جنازه شهید میرن. یکی از بچههای بلورسازی. اسمش سعید غلامیه. ۱۶ساله بود.
دلم میلرزد. یاد داییحسن میافتم. سه هفته پیش با اینکه هنوز زخمهایش خوب نشده بود، باز ساکش را بست و روانۀ جبهه شد
جواد
- بعثیه شنیده بود ایرانیا آیۀ «وَجَعَلنا» رو میخوننُ از چشم دشمن پنهون میمومن. رفت و به سختی اون آیه رو حفظ کرد. چند روز بعد یک تانک ایرانی به بعثیه حمله کرد. بعثیِ زرنگ سریع آیۀ وجعلنا رو خوند تا راننده تانک کور بشه! قدرتیِ خدا همین طوری شد و راننده ایرانیِ تانک کور شد و بعثیه رو ندید و زیرش کرد!
مینو
چشم به آسمان دوختهام. انگار بر مخمل سیاه آسمان صدها هزار مروارید درخشان دوختهاند. نسیم خنکی میوزد. ملافه را تا چانه بالا میکشم. دیگر از اتاقهای پایین صدا نمیآید. میدانم که همه خوابیدهاند، جز من که روی پشتبام هستم و هنوز خواب به چشمانم مهمان نشده است.
سرِ شب با اصرار و کلی قیافه گرفتن، توانستم مادرم را راضی کنم تا روی پشتبام جایم را پهن کنم. هر چه مادر گفت اول پاییز است و معلوم نیست باران بیاید یا نه، گوش ندادم. بعد روی پرۀ پشتبام خزیدم و به صداهایی که از پایین میآمد گوش دادم. لیلا مثل همیشه شروع کرد به شکایت و گله از من پیش آقاجان. میدانستم که آقاجان با چشمهای همیشه خستهاش، به تلویزیون خیره شده و اعتنایی به حرفهای لیلا نمیکند. سرانجام لیلا زد زیر گریه و گفت:
- شما همیشه فرق میذارید، مگه من بچۀ شما نیستم. حالا «آیدین» پسر شده، باید هر چی دوست داره انجام بده و شما چیزی بهش نگید؟
کاربر ۲۶۹۸۵۵۸
انسان در صحنۀ جنگ، خیلی زود بزرگ میشود و به نیروهای شگفتانگیز پنهان وجودش پی میبرد که اگر در موقعیت جنگ نباشد، شاید تا زمانی که زنده است این تجربه را به دست نیاورد.
سحر
چشم به آسمان دوختهام. انگار بر مخمل سیاه آسمان صدها هزار مروارید درخشان دوختهاند. نسیم خنکی میوزد. ملافه را تا چانه بالا میکشم. دیگر از اتاقهای پایین صدا نمیآید. میدانم که همه خوابیدهاند، جز من که روی پشتبام هستم و هنوز خواب به چشمانم مهمان نشده است.
arsh008600
بعثیه شنیده بود ایرانیا آیۀ «وَجَعَلنا» رو میخوننُ از چشم دشمن پنهون میمومن. رفت و به سختی اون آیه رو حفظ کرد. چند روز بعد یک تانک ایرانی به بعثیه حمله کرد. بعثیِ زرنگ سریع آیۀ وجعلنا رو خوند تا راننده تانک کور بشه! قدرتیِ خدا همین طوری شد و راننده ایرانیِ تانک کور شد و بعثیه رو ندید و زیرش کرد!
javid
یک جا نشستیم تا خستگی در کنیم. یک موقع دیدم که یک نفر آمد و در نزدیکیام نشست و شروع کرد به نفسنفس زدن. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که از همان عراقیهایی است که کارش بریدن سر است. حواسم به او بود. تا دستش بالا رفت، معطل نکردم. با آخرین قدرتم، با قنداق سلاحم محکم به پهلویش کوبیدم و پشت سر نفر جلویی دویدم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد دشمن را شکست داده و در سنگرهایشان استراحت میکردیم که فرمانده گروهانمان گفت که دیشب اتفاق عجیبی افتاده. معلوم نیست کدام شیر پاک خوردهای تو سیاهی شب به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسمالله دندههایش خرد و روانۀ عقب شده! از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بودم!
MłΛÐ
از پشت شیشه برای اصغر که همراه قطار میدود، دست تکان میدهم. قطار سرعت میگیرد و سوت میکشد. چند لحظه بعد، قطار از کنار محلمان میگذرد. بغض میکنم. تازه میفهمم که چه کردهام
کوثر
داییعزت گفت:
- آخه، نوکر قلب باصفاتم! واسه ما افت نداره که پامرغی بریم؟ بگو پاخروسی برو تا کربلاش هم میرم!
همه خندیدیم و فهمیدیم که ماجرا ازچه قرار است. آقامرتضی خندهکنان گفت:
- باشه داییعزت، پس پاخروسی برو!
داییعزت خندان و قبراق گفت:
- صفاتُ عشق است!
و بعد تخته گاز پاخروسی رفت و دوباره همه را پشت سر گذاشت.
geek | گیک
میدونی داییعزت اسم میدون مینُ چی گذاشته؟
- نه.
- مزرعهای با مترسکهای آتشی!
گمنام
اگه تو الان جلو اون نایستی، در آینده جلو خیلیها، جلو سختیها، میترسی و از پا در میای. حضرت علی میگه: «ترس برادر مرگه.» میدونی یعنی چی؟ مرگ یهبار جون آدمُ میگیره، اما ترس روزی هزار بار. برای یه بارم شده باید جلو داداشزاده یا هر کس دیگهای که بهت ستم میکنه، دربیای. باید مرد بشی. مرد! میفهمی؟!
گیج شدهام. انگار جادو شدهام.
- تو اسلام خشونت رد شده، اما دفاع واجبه. از خودت، از شخصیتت دفاع کن. اجازه نده کسی تو رو له کنه. باید با سختیها بجنگی تا هیچ زورگویی اسیرت نکنه.
مهدی
- بعثیه شنیده بود ایرانیا آیۀ «وَجَعَلنا» رو میخوننُ از چشم دشمن پنهون میمومن. رفت و به سختی اون آیه رو حفظ کرد. چند روز بعد یک تانک ایرانی به بعثیه حمله کرد. بعثیِ زرنگ سریع آیۀ وجعلنا رو خوند تا راننده تانک کور بشه! قدرتیِ خدا همین طوری شد و راننده ایرانیِ تانک کور شد و بعثیه رو ندید و زیرش کرد!
z.gh
آیدین جان! میخواهم یک حقیقت را به تو اعتراف کنم؛ من فقط یک آرزو دارم. از خدا همیشه یک حاجت خواستهام. میدانی آرزو و حاجتم چیه؟ آرزویم این است که روزی چشمپزشک حاذقی بشوم و آن چشم نازنینت را که خود احمقم باعث ناراحتیاش شدم، جراحی کنم و از خجالت تو در بیایم.
یا فاطمه زهرا (س)
اگه تو الان جلو اون نایستی، در آینده جلو خیلیها، جلو سختیها، میترسی و از پا در میای. حضرت علی میگه: «ترس برادر مرگه.» میدونی یعنی چی؟ مرگ یهبار جون آدمُ میگیره، اما ترس روزی هزار بار.
یا فاطمه زهرا (س)
تو اسلام خشونت رد شده، اما دفاع واجبه. از خودت، از شخصیتت دفاع کن. اجازه نده کسی تو رو له کنه. باید با سختیها بجنگی تا هیچ زورگویی اسیرت نکنه.
MłΛÐ
حجم
۱۵۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
حجم
۱۵۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰۷۰%
تومان