زندگی خواب نیست. واقعیتر از این حرفهاست. تو در خواب زخم بر میداری و درد نداری. ولی زندگی زخمهای واقعی و عمیقی به تو میزند که اغلب از عشق پدیدار میشوند.
n re
سالها. گوهر حقیقت. سالها گشتن و گشتن. هنگامه یک آن به آنها خیره ماند. دوربین را بست و خیره به آنها لبخند از صورتش رفت. گوهرِ حقیقت و سالها پی آن گشتن.
mojgan
«هیچوقت عاشق شدی؟»
«از اول بودم، از اولین گریهای که به دنیا اومدم، اولین بار که یه پروانهی سفید دیدم.»
هنگامه کاغذ و مداد درآورد: «تکون نخور، همینطوری که حرف میزنی یه طرح ازت میکشم.»
ایرج بیحرکت ماند و گفت: «کنار هر پنجرهای که ایستادم عاشق بودم و هر وقت که برگی با باد افتاد زمین.»
mojgan
«از بختیاری ماست شاید/آنچه میخواهیم/یا به دست نمیآید/یا از دست میگریزد.»
n re
«اگر برای شادمانی دنبال دلیل باشی هرگز پیداش نمیکنی، فقط یک دلِ آرام میتونه شاد باشه.»
n re