بریدههایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم
۴٫۴
(۲۴۸)
ما هرگز آنقدر بدهکار نخواهیم شد که نتوانیم از پسِ بدهیهایمان برآییم، و هرگز آنقدر پیر نخواهیمشد که نتوانیم دوباره متولّد شویم.
ما از زمانه عقب نخواهیمماند، زمانه را به دنبال خود خواهیمکشید.
فقط کافیست که قدری دیگر هم از نَفَس نیفتیم...
عارفه صادقی
من، هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمیکنم؛ چراکه میدانم هیچچیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمیکند و الماسِ عاطفه را صیقل نمیدهد؛ امّا میداندادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم؛ چراکه غم، حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بَدلِگام.
هر قدر که به غمْ میدانبدهی، میدان میطلبد،
عارفه صادقی
من، هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمیکنم؛ چراکه میدانم هیچچیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمیکند و الماسِ عاطفه را صیقل نمیدهد؛ امّا میداندادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم؛ چراکه غم، حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بَدلِگام.
هر قدر که به غمْ میدانبدهی، میدان میطلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر...
هر قدر در برابرش کوتاهبیایی، قد میکشد، سُلطه میطلبد، وَ لِه میکند...
غم، عقب نمینشیند مگر آنکه به عقب برانیاش، نمیگریزد مگر آنکه بگریزانیاش، آرام نمیگیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی...
غم، هرگز از تهاجمْ خسته نمیشود.
و هرگز به صلحِ دوستانه رضا نمیدهد.
و چون پیشآمد و تمامیِ روح را گرفت، انسانْ بیهوده میشود، و بیاعتبار، و ناانسان، و ذلیلِ غم، و مصلوبِ بیسبب.
phoenix
زندگی را چگونه میخواهی؟
ما را آنگونه بخواه، و ما را آنگونه که میخواهی بساز!
از هم امروز
از همین حالا...
عضوی از قبیله لیلی ها
عزیز من!
قایق کوچکِ دل به دست دریای پهناورِ اندوه مسپار! لااقل بادبانی برافراز، پارویی بزن، و برخلاف جهتِ باد، تقلّایی کُن!
سختترینْ توفان، مهمانِ دریاست نه صاحبخانهی آن.
غزل
تنها به اعتبار وجود زنده و پویای توست که چیزی بد است یا چیزی خوب؛ چیزی کهنه است و چیزی نو، چیزی زیباست و چیزی نازیبا؛ و تنها بر اساس اراده، عمل، و اندیشهی تو آنچه بد است به خوب تبدیل خواهدشد، آنچه نازیباست به زیبا، و آنچه مکرّر است به نامکرّر...
عضوی از قبیله لیلی ها
در یکنواختی و سکون، هیچچیز وجود ندارد چه رسد به خوشبختی
که ناگزیر، از پویشی دائمی سرچشمه میگیرد.
ما نباید بگذاریم که هیچ جزئی از زندگیمان در دامِ تکرار، گرفتار شود.
صیّادِ سعادت، چشم براین دام دوختهاست...
عضوی از قبیله لیلی ها
این بزرگترین و پُردوامترین خواهش من از توست: مگذار غم، سراسرِ سرزمین روحت را به تصرّفِ خویش درآورَد و جای کوچکی برای من باقی مگذارد. من به شادی محتاجم، و به شادیِ تو، بیشک بیش از شادمانیِ خودم. حتّی اگر این سخن قدری طعم تلخ خودخواهی دارد، این مقدار تلخی را، در چنین زمانهیی، بر من ببخش
عضوی از قبیله لیلی ها
ساختنِ زمینْ آنگونه که انسان، روی آن، نفسی به آسودگی و سلامت بکشد، و بتواند جُزء و کلّ آن را عاشقانه امّا نه طمعورزانه بخواهد و نگهدارد، تنها رسالت انسان است؛ و رسالتِ تو و من، اگر از داشتنِ عنوانِ پُرمسئولیت و خطیر «انسان» هراسی به دلهایمان نمیافتد...
دینا
ای عزیز!
انسان، آهستهآهسته عقبنشینی میکند.
هیچکس یکباره معتاد نمیشود
یکباره سقوط نمیکند
یکباره وانمیدهد
یکباره خسته نمیشود، رنگ عوض نمیکند، تبدیل نمیشود و از دست نمیرود.
زندگی بسیار آهسته از شکل میافتد
و تکرار و خستگی، بسیار موذیانه و پاورچین رخنه میکند.
باید بسیار هشیار باشیم و نخستین تلنگرها را، بههنگامْ و حتّی قبل از آنکه ضربه فرود آید، احساسکنیم.
هرگز نباید آن روزی برسد که ما صبحی را با سلامی مُحبّانه آغاز نکنیم.
داریوش
عزیز من!
زندگی را تفاوتِ نظرهای ما میسازد و پیش میبرد نه شباهتهایمان، نه ازمیانْرفتن و محوشدنِ یکی در دیگری؛ نه تسلیمبودن، مطیعبودن، اَمربر شدن و دربَستْ پذیرفتن.
داریوش
آه که در کودکی، چه بیخیالیِ بیمهکنندهیی هست، و چه نترسیدنی از فردا...
داریوش
زندگی، در بسیاری از لحظهها، عاری از هر نوع معنا و مفهومیست. این، ما هستیم که با مجموعهی عملکردهایمان به زندگی معنا و مفهوم میبخشیم. زندگی، بهخودیخود، نه بد است نه خوب، نه تلخ است نه شیرین، نه ظالمانه و نه سرشار از عدالت...
انسان، فقط یک موجود زنده نیست؛ بلکه خود، هم زنده است و هم زندگیست.
داریوش
خوشبختی را نمیتوان وام گرفت.
خوشبختی را نمیتوان برای لحظهیی نیز به عاریت خواست.
خوشبختی را نمیتوان دزدید
نمیتوان خرید
نمیتوان تکدّی کرد...
بر سر سفرهی خوشبختی دیگران، همچو یک ناخواندهمهمان، حریصانه و شکمپرورانه نمیتوان نشست، و لقمهیی نمیتوان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مُضاعَف نکند.
پرندهی سعادتِ دیگران را نمیتوان بهدامانداخت، به خانهی خویش آورد، و در قفسی محبوس کرد _ به امید باطلی، به خیالِ خامی.
خوشبختی، گمان میکنم، تنها چیزیست در جهان که فقط با دستهای طاهرِ کسی که بهراستی خواهانِ آن است ساخته میشود، و از پیِ اندیشیدنی طاهرانه.
داریوش
آیا میدانی با سازِ همگان رقصیدن، و آنگونه پایکوبیدن و گُلافشاندن که همگان را خوشآید و تحسین همگان را برانگیزد، از ما چهچیز خواهدساخت؟ عمیقاً یک دلقک؛
داریوش
از قدیم گفتهاند، و خوب هم، که: عظیمترین دروازههای اَبَرشهرهای جهان را میتوان بست؛ امّا دهانِ حقیر آن موجودی را که نتوانسته نیروهایش را در راستای تولیدِ مفید یا در خدمت به ملّت، میهن، فرهنگ، جامعه، و آرمان بهکارگیرد، حتّی برای لحظهیی نمیتوان بست.
داریوش
هر کس که کاری میکند، هر قدر هم کوچک، در معرض خشم کسانیست که کاری نمیکنند.
هر کس که چیزی را میسازد __ حتّی لانهی فروریختهی یک جُفت قُمری را __ منفور همهی کسانیست که اهل ساختن نیستند.
و هر کس که چیزی را تغییر میدهد __ فقط بهقدر جابهجاکردن یک گلدان، که گیاهِ درون آن، ممکن است در سایه بپوسد و بمیرد__ باید در انتظار سنگبارانِ همهی کسانی باشد که عاشق توقّفاند و ایستایی و سکون.
داریوش
کسی که زیباییِ نستعلیق و شکسته، اندوه مناجات سحری در ماه رمضان، عظمتِ خوفانگیز کاشیکاریهای اصفهان، و اوج زیبایی طبیعت را در رودبارکْ احساس کردهباشد، چنین کسی بهدرستی زندگی خواهدکرد...
farad98
در زمانهی ما _ـ و شاید هر زمانهیی پس از این __ چه زیبا و پُرشکوه است که زنان و دختران ما، معقول و منطقی، نه هیجانزده، نامُنصف و شایعهسازانه، در متن سیاست باشند: معتقدانه، نه مُقلّدانه؛ واقعی، نه نُمایشی؛ صمیمانه، نه متظاهرانه؛ و بهخاطر آیندهی همهی بچّهها، نه بهخاطر خودنُمایی و به علّتِ خودخواهی.
باور کُن بانوی من!
ما تا زمانیکه یک نهضت سیاسیِ جدّی و عظیمِ زنانِ باایمانْ نداشتهباشیم، نهضتی شریف و مؤمنانه __ محصولِ انتخاب و تفکّرِ آزاد __ گمان نمیبرم که بتوانیم بهدرستی از معتقداتمان دفاعکنیم و به آرزوهایمان برسیم. گمان نمیبرم که معتقدات و آرمانهایمان را بهدرستی و بهتمامی، حتّی بشناسیم...
farad98
ما تا زمانیکه میکوشیم خود را خالصانه و عادلانه قضاوتکنیم، از قضاوتِ دیگران نخواهیمترسید و نخواهیمرنجید
farad98
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان