بریدههایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم
۴٫۴
(۲۴۸)
«زمان، زنان و شوهرانِ خوب را برای هم عتیقه میکند و بر ارزش و اعتبار آنها _ برای هم _ میافزاید»
حــق پرســت
زمان، تو را برای من بیرنگ و کهنه نکرده
حــق پرســت
خوشبختی را ساده بگیریم ای دوست، ساده بگیریم.
خوشبختی را، تنها به مددِ طهارتِ جسم و روح، در خانهی کوچکمان نگهداریم.
حــق پرســت
ای حضرت! سلامت و شادی را در خانهی ما حفاظت کُن!
حــق پرســت
مادربزرگ، غیرممکن را با مهربانی و خلوصش نهتنها ممکن بَل بسیار آسان کردهبود.
حــق پرســت
انسان، آهستهآهسته عقبنشینی میکند.
هیچکس یکباره معتاد نمیشود
یکباره سقوط نمیکند
یکباره وانمیدهد
یکباره خسته نمیشود
حــق پرســت
گلدان، یک روز، بهناگهان شکست
و گلها که خشکِخشک شدهبودند، مثل غُبارْ پراکندهشدند و ازمیانرفتند.
چه عیب دارد؟
مگر خاطرهی یک گلدانِ سفالِ آبیِ لالجین با گُلی نادر و پُرخار، به قدرِ خودِ آن گل و گلدان، دوستداشتنی نیست؟
تازه، گمان میکنم که گُلِ خاطره، خار هم ندارد، همانگونه که گلدانِ خاطره، ناشکستنیست.
حــق پرســت
ما باید در جمیعِ لحظههای خشم و افسردگی به خود بگوییم:
بدون زهر... بدون زهر... چراکه هیچچیز همچون زهرِ کلام، زندگی مشترک را سرشار از بیزاری نمیکند...
حــق پرســت
سختترین انتقادها اگر با شقاوتْ همراه نباشد، آنطور نمیکوبد که مرمّتناپذیر باشد. زمانی که عدالتِ در بیانِ حقیقتْ از میان میرود، حقیقتْ از میان میرود.
حــق پرســت
بیرحمی... بیرحمی... این تنها عاملی است که زندگی مشترک را، بهآسانی، به جهنّم تبدیل میکند.
حــق پرســت
حسکردهام آنچه تو را ناگهان افسرده کردهاست، نه گلایهی من، که کنایهی من بودهاست
حــق پرســت
زبانِ پُر خباثت را تنها باید برای دشمنِ خبیث بهکارگرفت، و این بسیار ابلهانه است که ما گهگاه گمانبریم که در خانهی خود و در اتاق خود، زیر یک سقف، با دشمنی بَدْنَهاد زندگی میکنیم. من اعتقاد راسخ دارم که در چنین حالی، زندگینکردن، بهمراتب شرافتمندانهتر، انسانیتر، و جوانمردانهتر از زیستنیست توأم با ضربه و زخم.
حــق پرســت
زبان، برای نگهداشتن بُنیان خانواده به گونهیی آرمانی و مطلوب، محکمترین ابزار است، همچنان که برای ویرانکردن آن، مخرّبترین سلاح.
حــق پرســت
دیگر بهیادنمیآورم که این سخن را در جوانی در جایی خواندهام، یا در جوانی، خودْ آن را در جایی نوشتهام.
امّا بههرحال، این سخنیست که آن را بسیار دوست میدارم. دیروز، نزدیک غروب، باز دیدمت که غمزده بودی و در خود.
من، هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمیکنم؛ چراکه میدانم هیچچیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمیکند و الماسِ عاطفه را صیقل نمیدهد؛ امّا میداندادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم؛ چراکه غم، حریص است
faeze
دیدهام زنان و مردانی را که از «لحظههای فَوَرانیِ خشم» سخن میگویند و ناتوانی در برابر این لحظهها.
من، چنین چیزی را، در حدِّ شکستنِ حریمِ حُرمتِ یک زندگی، باور نمیکنم، و هرگز نخواهمکرد.
خشم، آری؛ امّا آیا تو میپذیری که من، به هنگامِ خشم، ناگهان، به یکی از زبانهایی که نمیدانم و مطلقاً نشنیدهام، سخن بگویم؟
خشمِ آنی نیز در محدودهی مُمکناتْ حرکت میکند __ به همین دلیل است که من، همیشه گفتهام: ما، قهر را، در زندگیِ کوچکِ خود، به «ناممکن» تبدیلکردهییم؛ به زبانی که یادنگرفتیم تا بتوانیم به کار ببریم.
قهر، زبانِ استیصال است.
faeze
هرگز، اختلافنظر را وسیلهی تهاجم قرارندهیم...
حــق پرســت
دو نیمه، زمانی بهراستی یکی میشوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» میسازند که بتوانند کمبودهای هم را جبرانکنند، نه آنکه عینِ مطلقِ هم شوند، چیزی بر هم مُضاف نکنند و مسائل خاصّ و تازهیی را پیش نکشند...
حــق پرســت
من و تو، تو و من، حقداریم در برابر هم قَد عَلَمکنیم.
و حقداریم بسیاری از نظرات و عقاید همدیگر را نپذیریم
بی آنکه قصد تحقیر هم را داشتهباشیم.
حــق پرســت
مختصری نزدیکشدن بهتر از غرقشدن است.
تفاهم، بهتر از تسلیمشدن است.
حــق پرســت
عزیز من!
اگر زاویهی دیدمان، نسبت به چیزی، یکی نیست، بگذار یکی نباشد. بگذار فرق داشتهباشیم. بگذار، در عین وحدت، مستقل باشیم. بخواه که در عینِ یکیبودن، یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کاملکنیم نه ناپدید.
تو نباید سایهی کمرنگ من باشی
من نباید سایهی کمرنگِ تو باشم
حــق پرســت
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۶۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان