ور نباشد خانههای زرنگار
میتوان بردن بسر در کنج غار
ور نباشد شانهای از بهر ریش
شانه بتوان کرد با انگشت خویش
هر چه در جهان دارد عوض
در عوض گردد ترا حاصل غرض
بیعوض دانی چه باشد در جهان؟
عمر باشد، عمر، قدر آن بدان
گنجینه
در دستان محمد سیبی قرمز بود. سیب را خوب برانداز کرد. سیب را بویید و گاز زد. عزالدین حسین تعجب کرده بود. محمد که متوجه این حالت شده بود، گفت: «من آموختهام که قبل از خوردن طعام، خوب به ترکیب و بوی آن توجه کنم و از آن حظ ببرم؛ چرا که اینگونه، قدر نعمت خداوند را بیشتر درک میکنم. چه بسیارند انسانهایی که بیتفاوت، به خوردن طعام گوناگون میپردازند و از نعمت داده شده غافل هستند و آنچنان از آن لذت نمیبرند.
گنجینه
تا که دانستی زبانت را ز سود
توبهات نسیه، گناهت نقد بود
غرق دریای گناهی تا به کی؟
وز معاصی روسیاهی تا به کی؟
جد تو آدم بهشتش جای بود
قدسیان کردند پیش او سجود
یک گنه چون کرد گفتندش: تمام
مذنبی، مذنب، برو بیرون خرام
تو طمع داری که با چندین گناه
داخل جنت شوی، ای روسیاه!
گنجینه
تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم
کنون میمیرم و از من بت زنار میماند
گنجینه
هر کجا قدرت باشد، شیطان هم همان جاست
گنجینه
چشمی دارم چو روی شیرین همه آب
بختی دارم چو چشم خسرو همه خواب
جسمی دارم چو جان مجنون همه درد
جانی دارم چو زلف لیلی همه تاب
کاربر ۴۵۶۴۷۵۰