«... زندگی را آموختم. دستهگلهای کوچک برای همسران و دستهگلهای بزرگ برای معشوقهها...»
Mary gholami
برای بحث کردن با آدمهای تُهی خود را به زحمت نیندازیم. بگذار از خشم نفله شوند.
Mary gholami
بههرحال زندگی، بگویی نگویی، بلوفی بیش نیست، نه؟
میزِ بازی کوچک است، کارتها ناقص، و آنقدر ضعیف دست آوردهای که رغبت نمیکنی بازی را تا آخر بروی...
شادی دانشمندی
هیچگاه آنقدر از اینکه دوربینم همراهم نبود، افسوس نخورده بودم.
شاید بشود به حساب خستگی گذاشت، اما به یکباره احساس درماندگی کردم، مهر و شفقتی ناگفتنی به خواهر و برادرانم جانم را لرزاند. چیزی در درونم میگفت آخرین شیرینیهای کودکیمان را مزه میکنیم...
سی سال بود زندگی را برایم زیبا میکردند... بدون آنها چه بر سرم میآمد؟ و زندگی سرانجام کی ما را از هم جدا میکرد؟
چون همین است. چون زمان، آنان را که همدیگر را دوست دارند، از هم جدا میکند و هیچ چیز نمیپاید.
شادی دانشمندی