تحقیر خوشبختی توجه به این نکته است که خوشبختی به واکنشی منفعلانه و اندکی شرمسارانه تبدیل شده است. حال آنکه «سعادتم باید بهتنهایی حُجّتِ هستیام باشد»
آرزو
نیچه نیامده است که انسان را وادارد تا نیمی از سرشت خود را به خاطر پیروزیِ نیمهی دیگر تباه کند. او آمده است تا مشوّق انسان در گسترش یکپارچهی هر دو جنبهی وجودش باشد.
آرزو
نیچه کُلّیتِ وجود را همچون تودهی درهمی از نیروها میبیند که با هم مقابله میکنند، در هم میآمیزند، در هم میتنند و بر هم تأثیر میگذارند. اگر ما نیز مثل نیچه سخنگفتن از دنیای دیگر و دیار باقی را کنار بگذاریم، میبینیم که توصیف بالا ارضاکنندهترین توصیفی است که از این تنها جهانِ موجود میتوان ارائه کرد.
پروا
برای نیچه، آنچه به چیزها و کنشها ارزش میبخشد ارادهی تصدیقکردن، آریگفتن به زندگی، به وجود، ارادهی آفریدن و خودآفرینی است، و صد البته چنین ارادهیی است که در نزد خودش نیز اولویت دارد.
پروا
خواست دوآلیسم، پیش از هرچیز، بیارجگرداندن، پستکردن و به هیچ و پوچ کشاندن است. دوآلیسم همان نیهیلیسم۱* است:
باور نکنید کسانی را که با شما از امیدهای مافوقزمینی سخن میگویند (...) اینان خوارکنندگانِ زندگیاند
پروا
از نظر زرتشت، مرگ خدا فروریختن شیوهیی از بودن و اندیشیدنِ منفی است، فروریختنی که نخستین مرحله از برآمدِ شیوهی مثبتِ بودن و اندیشیدن است.
پروا