بریده‌هایی از کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا

حتی نبردی که می‌دونی قراره توش ببازی ارزش جنگیدن داره.

من نمی‌تونم به یکی دیگه بگم کاری رو انجام بده که خودم انجام نمی‌دم.

حتی نبردی که می‌دونی قراره توش ببازی ارزش جنگیدن داره.

می‌دانی؟ اصلاً به درک! هر کار دلت خواست بکن. فقط آماده باش که از تصمیمت پشیمان شوی.

مهم نیست که امروز چقدر اوضاع بد است. فردا اوضاع خیلی بهتر خواهد بود. خواربارفروشی نامیا

«اگر دوستش داری، تا آخر کنارش بمان.»

آدم نمی‌تونه کسی رو که داره از صمیم قلب باهاش صحبت می‌کنه نادیده بگیره.»

«رؤیایم را از من نگیر.»

بیشتر روزها داغونم، اما بعضی روزها بهتر از روزهای دیگه‌ن

این‌که می‌دانم کسی هست که از مشکلاتم مطلع است، به من دلگرمی می‌دهد.

وقتی آدم طرف حسابش مرگه، از پسِ هر کاری برمی‌آد.»

بیشتر از همه داری وقتت را سر نگرانی بابت این‌که چه‌کار کنی هدر می‌دهی.

تا چیزی را امتحان نکنی، هیچ‌وقت متوجه نمی‌شوی خوب است یا نه.

«احتمالاً بین داخل و خارج این خونه شکاف زمانی هست. زمان به‌طور عادی جریان نداره. ممکنه احساس کنیم این‌جا زمان زیادی گذشته، اما اون بیرون فقط یه لحظه بوده.»

به این حرف باور داشته باش: مهم نیست که امروز چقدر اوضاع بد است. فردا اوضاع خیلی بهتر خواهد بود. خواربارفروشی نامیا

بجنگ. نهایت تلاشت رو بکن. حتی نبردی که می‌دونی قراره توش ببازی ارزش جنگیدن داره.

«هرچی بیشتر فکر می‌کنم، بیشتر سردرگم می‌شم»

تا آخرش این راه را ادامه بده، تا آخر آخرش.

اما فقط به این دلیل که مطمئن‌ترین راه است، این معنی را نمی‌دهد که در درازمدت هم برای من بهترین راه است.

«دارم به مردم کمک می‌کنم. به‌خاطر دردسرشه که کار ارزشمندیه.»