«تا حالا نشده بخوام کاری بکنم و شکست بخورم.»
نگآرا
روی پای خودت بایست؛ هیچوقت تسلیم افسردگی نشو؛ هرگز به سرمایهات دست نزن.
نگآرا
پیربودن کار سختی بود. مثل این بود که بچه باشی، اما برعکسش. هر روز برای بچهها به معنی یادگرفتن یک چیز تازهٔ کوچک است، اما هر روز برای آدمهای پیر به معنی ازیادبردن یک چیز کوچک است
Ailin_y
«خیر به صاحبِ خیر برمیگرده. نون رو بنداز تو دریا، حالا ماهی ندونه، خدا که میدونه.»
نگآرا
من ماه را دوست دارم. خورشید را دوست دارم.
جنگل را، گلها را و لذت نهفته در اینها را دوست دارم.
نگآرا
متوجه شده بود که حالا دیگر راهرفتن برای او عملی ناخودآگاه و خودبهخود نیست، بلکه به تمرکز زیادی نیاز دارد؛ زمانی راهرفتن برایش مثل نفسکشیدن بود، کاری بود که توجه و تمرکز نمیخواست. مصیبت پیری در این بود که آدم احساس خطر میکرد و جرئت نداشت جایی برود و آزادی را دور از دسترس میدید.
Rose
پیربودن کار سختی بود. مثل این بود که بچه باشی، اما برعکسش. هر روز برای بچهها به معنی یادگرفتن یک چیز تازهٔ کوچک است، اما هر روز برای آدمهای پیر به معنی ازیادبردن یک چیز کوچک است. اسمها از یاد آدم میرود، تاریخها هیچ معنایی ندارد، ترتیب کارها بههم میریزد و چهرهها از خاطر محو میشوند. کودکی و پیری هردو دوران توانفرسایی هستند.
mo_amin_mi
روی پای خودت بایست؛ هیچوقت تسلیم افسردگی نشو؛ هرگز به سرمایهات دست نزن.
mo_amin_mi
ما اجازه نداریم اینجا بمیریم.
نگآرا
با خودش فکر کرد آدم که پیر میشود دیگر کسی با اسم کوچک صدایش نمیزند. میتواند اصلا اسم کوچکش را فراموش کند.
Ailin_y