- طاقچه
- ادبیات
- شعر
- شعر نو
- کتاب هی آدم!
- بریدهها
بریدههایی از کتاب هی آدم!
۴٫۲
(۱۱۸)
از وجود عاشقش معرفت ست پر لبریز
در وفای رب ما نیست نبخشد تقصیر
shadow :)
هر چه قدر هم دور شویم، یک روز، یک جا، با یک حرف، با
یک مکث، با یک سکوت، با یک عطر، با یک صدا، با یک رنگ! تمام راه
رفته را در یک آن برمیگردیم!
و آش همان آش میشود و کاسه همان کاسه...
گاهی که حواسمان نیست قسمتی از وجودمان را جا میگذاریم!...
shadow :)
سر سفره پا نمیشوند رفیق من! بنشین!
سفرهی دلم گرچه جای نشستن نمیشود
رفتنت را به چشم خود دیدهام
بمانی دلم برای خودم تنگ میشود
پشت سرت را رفیق من آیا دیدهای؟
غرور من به زیر پایت فرش هزار شانه میشود
غریبه نبودی، چرا نمیشناسمت؟
غریبه میمانی! خوب میشناسمت!
shadow :)
هی آدم!
آنقدر نمیشود شناختت که حتم دارم حتی آیینه هم برای دیدنت عینک به چشم میزند!...
موراکامی کوچک
میان هر راهی دستی گمم کرد
آقای پلیس شهر را زندان دومم کرد!...
Hasani
تو اگر میشنیدی حرفهایی که نگفتهام!
بیگمان تنها نامم برایت آشنا میآمد...
اسما'^-^💛
چه قدر خندیدند و ما! چه سوژهی خوبی بودیم...
چه قدر بر دهانمان زدند و لبخند لعنتیمان را فراموش نکردیم!...
چه قدر شیر خوردیم اما بزرگ نشدیم و کوچک ماندیم!...
چه قدر شیطنت نکردیم و وقارمان را به بازی گرفتند...
چه قدر سخت به رویمان نیاوردیم و چه احمق جلوه کردیم...
چه قدر ساختیم و خراب کردند...
چه قدر خراب شدیم اما خم به ابرو نیاوردیم!...
چه قدر قانع بودیم و چه بیاندازه کم حافظه!...
این جماعت اگر قدر مطلقمان را هم حساب کنند شک ندارم منفی میشود!
روژینا
باورم نمیشود، اما! واقعا ماندهام روی دستهای تنهایی...
موراکامی کوچک
شهر برایم تکرارست... تکراری که هر ثانیهاش اجبارست...
کوچههای آشنا، ردپای دروغ... بوتیکهای روشن، دکههای شلوغ...
فانوس چرا جا مانده؟ ذهنم آیا هنوز مغلطه میکند؟
فانوس چرا؟! قلبم نیست! قلبی که فانوس حمل میکند...
قلبم کجاست؟ پیش چه کس جا مانده؟
♪♪روشن ♪♪
و گهگاه نگاهی به آن سوی خیابان و نگاه بیهدف به عابرانی که شاید مثل من بیهدف میروند و اما بعضی با گامهای حساب شده... و نگاهم به ماشینهای رنگارنگ که چرخش تایرهایشان زمان را به همان اندازه تند، کند میگذراند...
من اما هوای دلم را تازه میکنم... آیا سینه ات را برایت نگشودیم؟
SARINA
پلاکها گردن آویز هر من، به سه جلدهای با نام بیمن، مهر انقضا میزنند...
ای غریبه از کدام من میپرسی؟!
جعل شدهام! مرا بینام بخوان...
~آلْبا~☘️
قلبم کجاست؟ پیش چه کس جا مانده؟
من منی گم کردهام، پیش شماها مانده؟
مردهام، مردهای که حرکت میکند!
شهر خوابیده، در خواب حرکت میکند!
~آلْبا~☘️
اینجا گناه یکدیگر را به پای دروغ بودن مقدسات مینویسند...
Mohi:/
باز بگویید که چرا اهل سفر نیستم!
من همانم که خودم نیستم!
چند سالیست که کسی نیستم...
هوای دلم دوباره شیراز نمیشود
ramona
نمیدانم به کدامین بهانه چترم را رها کنم...
مردم اینجا خیلی وقت است حرف سهراب یادشان رفته...
زیر باران باید رفت...
Mahi
یک روز صبح خوب شو، یک روز صبح آیینه را ببخش و در جیبت بگذار...
Mahi
بچه جان!
بنویس خواب، بخوان خاب...
بنویس خوان، بخوان خان...
نوشتن قانون دارد!
اینجا هرج و مرج نیست، فقط بعضی قانونها آنطور که نوشته میشوند،
خوانده نمیشوند!!!...
Mahi
دیر صبح میشود و چه زود شب!...
جای خالیت پر شدنی نیست که نیست...
ساعتی که روی دیوار است،
عقربههایش به مقیاس دل من نیست که نیست...
عکست را نگاه نمیکنم دیگر...
هرچند چشم دزدیدن از تو برای فراموشی، راه حل خوبی نیست که نیست...
Mahi
رد پایت را پاک نکن...
مگر فرقی هم میکند شهریور با مرداد در این کوچههای تنگ شهرمان؟!
کفشی که هیچ وقت هدیه ندادی به دنبال تو در کوچهها نمیآید...
خیالت راحت! کوچههای بینامی که پیمودهای برای قدم برداشتن چنگی به دل نمیزنند...
Mahi
باورم نمیشود، اما! واقعا ماندهام روی دستهای تنهایی...
Mahi
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
قیمت:
رایگان