زلزله ما را از خواب بیدار کرد و سونامی توهمات را از بین برد. وادارمان کرد دربارهٔ ارزشهای خود و وابستگیمان به داراییهای مادی از خود سؤال بپرسیم. وقتی همهٔ چیزهایی را که مال خودم میدانم - داراییهایم، خانوادهام، زندگیام - میتوانند در یک لحظه نابود شوند، باید از خودم بپرسم که چه چیزی واقعی است؟ این موج به ما یادآوری کرد که ناپایداری واقعی است. این، چشمگشودن به روی طبیعت واقعیمان است.
قبلاً شکسته است.
وقتی این را بدانیم، میتوانیم قدر هر چیز را همانطور که هست بدانیم و همدیگر را همانطور که هستیم دوست بداریم - کاملاً، بیقیدوشرط،
کاربر ۶۴۵۵۱۵۰
اما فقط شاعرها و پیامبرها و قدیسها و فیلسوفها گوش شَنیدن دارن.»
«اونها صداها رو میشنون؟»
«معلومه! سقراط! و ژاندارک! ریلکه، میلتون، بلیک ...!»
کاربر ۶۴۵۵۱۵۰
و آنقدر درگیر ماهیت واقعیت خودت بودی که حواست نبود مادرت چطور واقعیت خودش را تجربه میکند. اما ایرادی ندارد. کاملاً طبیعی است. بچهها خیلی کم میتوانند زندگی درونی والدینشان را درک کنند، آنها از دریچهٔ ذهنیت خود چیزها را درک میکنند و فقط چیزهایی را میفهمند که بر آنها تأثیر میگذارد. بچهها برای این کار خیلی زرنگ نیستند، اما جای نگرانی نیست.
کاربر ۶۴۵۵۱۵۰
چشمهایت را ببند و نفس عمیق بکش. تصور کن بدنت سنگین و پر از ماسه است و همینطور که نفسات را بیرون میدهی حس کن که ماسه خیلی آرام از بدنت خارج میشود. آنقدر نفس بکش و نفست را بیرون بده تا ماسهها تمام شوند.
scorpion