من برای تمام کارهایی که با همین دستهایم انجام شده ارزش قائلم، و همینطور برای رنجی که متحمّل شدهام.
ـ و اینک، فهمیدهام که همه چیز باطل است... باطل اباطیل... از پی باد دویدن.
فرح
سکوت. ژَن و ارنستو خاموش میمانند. خانه یکپارچه سکوت است. شب است، شب مهتابی. تابستان است، و شبی از شبهای اوایل تابستان.
ژَن: وقتی که بروی، ارنستو، اگر من همراهت نیایم، معنیش این است که ترجیح میدهم بمیری.
ارنستو: از هم که جدا باشیم، فرقی با مردهها نداریم، مردهایم.
JİLA
حرف بزنم، نصیحتش کنم، به منطقِ سادهای برسیم. گفتگو کلید حل مشکلات است. حرف زدن راهگشای هر مشکلی است، بدهبستان کردن.
JİLA
من برای تمام کارهایی که با همین دستهایم انجام شده ارزش قائلم، و همینطور برای رنجی که متحمّل شدهام.
ـ و اینک، فهمیدهام که همه چیز باطل است.
JİLA
معنی مرگ، از نظر بچهها، این بوده که دیگر هیچوقت پدر و مادر را نبینند. ترس از مردن برای آنها در از دست دادن پدر و مادر خلاصه میشده.
JİLA
زخم بر دل نشسته را گویی با حضور خاطره حفظ میکرد، تا دم مرگ. آن زخم را از آن پس همیشه با خود داشت
JİLA