«بابا، فکر میکنی جنگهای گذشته بدتر بوده یا جنگهای آینده بدتر است؟»
بدون آنکه لحظهای فکر کند، سریع و بدون تردید جواب داد: «آینده. جنگها روزبهروز بدتر میشوند، چون آدمها راههای بهتری برای کشتن همدیگر پیدا میکنند.»
حقیقت داشت. انسانهای غارنشین با سنگ و چوب توی سرِ هم میزدند. در جنگهای صلیبی از شمشیر و نیزه استفاده میکردند. بعد، توپ و تانک اختراع شد و بالاخره بمب اتم که این آخری عاقبتِ جنگها را وحشتناکتر خواهد کرد. هیچ بنیبشری زنده نخواهد ماند. تمام حیوانات نابود میشوند. ماهیها در آبهای اسیدی میمیرند. گیاهان از آلودگی هوا خشک میشوند. هیچ چیز نمیماند مگر حشراتی هماندازهٔ دایناسورها.
کاربر... :)
برگشتم و مستقیم بهطرف آهوی مُرده رفتم. در چشمهای براقش عکس خودم را دیدم، اما به جای آنکه بترسم و رویم را برگردانم، کنارش زانو زدم و دستم را روی چشمهایش گذاشتم. این آهو را دوست داشتم. هیچ کار غلطی در زندگیاش نکرده بود به غیر از آنکه در محلی غلط قرار گرفته بود. تاریخ چیزی شبیه به این بود، بهخصوص در مورد انسانهای بیگناه.
کاربر... :)