بریدههایی از کتاب سفر
۴٫۲
(۳۵۰)
اژدهای کوچک گفت: «حس میکنم یهکم شبیه این فنجون هستم.
دوران سختی رو گذروندم و حس میکنم آسیب دیدم.»
او فنجانش را سمت ماه گرفت و گفت: «ولی خب، نور از همین ترکهای کوچیک رد میشه.»
Elnaz lak
اژدهای کوچک گفت: «فکر نکنم دنیا هیچوقت درست اونطوری بشه که من میخوام؛ بعضی چیزها رو هم هیچوقت نمیتونم تغییر بدم. ولی فکر کنم شاید تغییر کردم؛ طوری که چیزهایی رو که قبلاً نمیتونستم بپذیرم کمکم دارم باهاشون کنار میآم.»
Elnaz lak
هرچی کمتر سعی کنم دنیا رو کنترل کنم، آزادترم تا پیشرفتنش رو با تمام شگفتیهای رامنشدنیش تماشا کنم.»
Elnaz lak
اژدهای کوچک گفت: «انگار هرچی بیشتر مشتم رو باز میکنم، دنیا چیزهای بیشتری توش میذاره.»
«من متوجه شدم همیشه یه موقعیت نیست که باعث ناراحتی من میشه، بلکه دید من به اون موقعیته که باعث ناراحتیم میشه.
Elnaz lak
«نمیشه همین جوری اینجا بشینیم و امیدوار باشیم علفهای هرز خودشون از بین برن.
باید دستبهکار بشیم.
یه وقتهایی یه چیزهایی باید تغییر کنه و تغییر تلاش میخواد.
ما باید بریم سفر، بریم اونطرف رودخونه.»
kika.78
«تغییر، حتی اگه ندونی نتیجهش چی میشه، بهتر از حرکت نکردنه.»
kika.78
«مشکلها نباید مانع ما بشن.
روش طبیعت اینه که با مشکلها به ما میفهمونه باید یه مسیر دیگه رو امتحان کنیم.»
kika.78
اژدهای کوچک گفت: «انگار هرچی بیشتر مشتم رو باز میکنم، دنیا چیزهای بیشتری توش میذاره.»
«من متوجه شدم همیشه یه موقعیت نیست که باعث ناراحتی من میشه، بلکه دید من به اون موقعیته که باعث ناراحتیم میشه.
Mahya
پاندای بزرگ گفت: «هر چیزی که لازم داری همین الان هم درونته.»
me
«نمیشه همین جوری اینجا بشینیم و امیدوار باشیم علفهای هرز خودشون از بین برن.
باید دستبهکار بشیم.
یه وقتهایی یه چیزهایی باید تغییر کنه و تغییر تلاش میخواد.
me
پاندای بزرگ گفت: «این کلک یهکم شبیه ماست.
جایی که بوده نباید تعیینکنندهٔ جایی باشه که میره.»
اژدهای کوچک گفت: «خب، گذشته هم مهمه.»
Amirhossein
اژدهای کوچک گفت:
«اون بیرون ناشناختهها و فرصتهای زیادی هست.»
پاندای بزرگ گفت: «خب، پس بیا ببینیم چندتاش رو میتونیم تجربه کنیم.»
محمد مهدی ابوالکلام
اژدهای کوچک گفت: «میدونی، فکر کنم این بهترین وسایل چایه که تا الان داشتم.»
پاندای بزرگ پرسید: «چطور؟»
«چون چیزیه که درحالحاضر دارمش.»
محمد مهدی ابوالکلام
ترس مانع مردن نمیشه، ولی میتونه مانع زندگیکردن بشه.»
محمد مهدی ابوالکلام
پاندای بزرگ اژدهای کوچک را سمت خودش کشید و گفت:
«هیچی تحت کنترل ما نیست، کوچولو... واقعاً نیست.
فقط اعتماد دارم که زندگی ما رو به جایی که باید باشیم میرسونه.»
اژدهای کوچک پرسید:
«ولی اگه من یه جایی باشم که نخوام چی؟»
پاندای بزرگ گفت: «چنین چیزی هم پیش میآد و البته ما میتونیم سعی کنیم شرایطمون رو تغییر بدیم و بهترش کنیم، ولی بعضی وقتها، مثل الان، نمیتونیم تغییری ایجاد کنیم و باید سعی کنیم شرایط رو همونطوری که هست بپذیریم.
این پذیرش آرامش بزرگی به همراه داره.»
سورنا
پاندای بزرگ گفت: «درست میگی، گذشته مثل داستانیه که به ما میگه چطوری به جای الانمون رسیدیم، ولی تو میتونی همین الان هم دستبهکار بشی و یه داستان جدید بنویسی.»
سورنا
«تو چطور اینقدر خردمندی، پاندای بزرگ؟»
پاندای بزرگ لحظهای درنگ کرد و گفت:
«همهٔ ما درونمون خرد داریم دوست کوچیک من، اما خرد یه ندای خیلی آروم و ملایمه، بنابراین شاید برای شنیدنش باید خیلی خاموش باشی.»
اژدهای کوچک گفت: «ولی تو انگار همیشه جوابها رو میدونی.»
پاندای بزرگ لبخندی گشاده زد و گفت:
«خب، من تا حالا خیلی بیشتر از تو اشتباه کردم.»
درتکاپو...
اژدهای کوچک سرش را بالا آورد و آرام گفت: «میترسم.
من نمیخوام از رودخونه رد بشم.»
پاندای بزرگ گفت: «ترسیدن طبیعیه، ولی خب گاهی درهرحال باید ادامه بدیم.
ترس مانع مردن نمیشه، ولی میتونه مانع زندگیکردن بشه.»
سورنا
وقتی تمرکزت روی یه چیز باشه، معمولاً دیگه ذهنت اینور و اونور نمیره و این یه جور احساس سکون درونی به وجود میآره که باعث حس خوشی و آرامش میشه.»
سورنا
«ذهن یه جورایی خیلی شبیه باغه؛
نیاز به مراقبت و توجه داره، زحمت داره.
اگه به حال خودش رها بشه، خیلی زود پر از علف هرز میشه، و جایی که علف هرز زیاد باشه گُلها نمیتونن رشد کنن.»
درتکاپو...
حجم
۸٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۸٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۱,۷۰۰۷۰%
تومان