بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سفر | صفحه ۴۱ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سفر

بریده‌هایی از کتاب سفر

نویسنده:جیمز نوربری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۳۵۰ رأی
۴٫۲
(۳۵۰)
گذشته مثل داستانیه که به ما می‌گه چطوری به جای الانمون رسیدیم، ولی تو می‌تونی همین الان هم دست‌به‌کار بشی و یه داستان جدید بنویسی.»
negin
اژدهای کوچک سرش را بالا آورد و آرام گفت: «می‌ترسم. من نمی‌خوام از رودخونه رد بشم.» پاندای بزرگ گفت: «ترسیدن طبیعیه، ولی خب گاهی درهرحال باید ادامه بدیم. ترس مانع مردن نمی‌شه، ولی می‌تونه مانع زندگی‌کردن بشه.»
negin
«ذهن یه جورایی خیلی شبیه باغه؛ نیاز به مراقبت و توجه داره، زحمت داره. اگه به حال خودش رها بشه، خیلی زود پر از علف هرز می‌شه، و جایی که علف هرز زیاد باشه گُل‌ها نمی‌تونن رشد کنن.»
negin
پاندای بزرگ گفت: «تغییر، حتی اگه ندونی نتیجه‌ش چی می‌شه، بهتر از حرکت نکردنه.»
negin
اژدهای کوچک سری تکان داد. پرسید: «خب، تا معبد چقدر راهه؟ فکر کنم دیگه چیزی رو که لازمه یاد گرفتم، دیگه همیشه قدر زندگیم رو می‌دونم!» پاندای بزرگ پنجهٔ بزرگش را روی شانهٔ دوستش گذاشت. آخرین ستاره داشت در سپیده‌دم ناپدید می‌شد. پاندای بزرگ گفت: «ما نمی‌تونیم برگردیم خونه. این یه دنیای جدیده، جایی که هیچ‌وقت نبودیم و جایی که هیچ‌وقت نمی‌تونیم ازش برگردیم.»
miladan
اژدهای کوچک که خرچ‌خرچ توت می‌خورد گفت: «اصلاً فکرش رو هم نمی‌کردم که به‌خاطر آب و غذا این قدر شکر کنم.» پاندای بزرگ گفت: «جالبه که وقتی با دید تازه به چیزهای ساده نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که می‌تونن بیشترین شادی رو به ارمغان بیارن.»
miladan
«همهٔ ما درونمون خرد داریم دوست کوچیک من، اما خرد یه ندای خیلی آروم و ملایمه، بنابراین شاید برای شنیدنش باید خیلی خاموش باشی.»
Mim.
همیشه یه موقعیت نیست که باعث ناراحتی من می‌شه، بلکه دید من به اون موقعیته که باعث ناراحتیم می‌شه.
Mim.
گذشته مثل داستانیه که به ما می‌گه چطوری به جای الانمون رسیدیم، ولی تو می‌تونی همین الان هم دست‌به‌کار بشی و یه داستان جدید بنویسی.
ʟʏᴍᴏ
«ترسیدن طبیعیه، ولی خب گاهی درهرحال باید ادامه بدیم. ترس مانع مردن نمی‌شه، ولی می‌تونه مانع زندگی‌کردن بشه.»
ʟʏᴍᴏ
«و اگه خودت رو فراموش کردی، فقط به ستاره‌های آسمون نگاه کن. یا به صدای شاخه‌های درخت کاج گوش کن که با نسیم غروب تکون می‌خورن. اون‌ها دارن همون کاری رو می‌کنن که طبیعت توی همین لحظه براشون در نظر گرفته.»
ʟʏᴍᴏ
«هر چیزی که لازم داری همین الان هم درونته.»
ʟʏᴍᴏ
پاندای بزرگ اژدهای کوچک را سمت خودش کشید و گفت: «هیچی تحت کنترل ما نیست، کوچولو... واقعاً نیست. فقط اعتماد دارم که زندگی ما رو به جایی که باید باشیم می‌رسونه.» اژدهای کوچک پرسید: «ولی اگه من یه جایی باشم که نخوام چی؟» پاندای بزرگ گفت: «چنین چیزی هم پیش می‌آد و البته ما می‌تونیم سعی کنیم شرایطمون رو تغییر بدیم و بهترش کنیم، ولی بعضی وقت‌ها، مثل الان، نمی‌تونیم تغییری ایجاد کنیم و باید سعی کنیم شرایط رو همون‌طوری که هست بپذیریم. این پذیرش آرامش بزرگی به همراه داره.»
miladan
«هیچی تحت کنترل ما نیست، کوچولو... واقعاً نیست. فقط اعتماد دارم که زندگی ما رو به جایی که باید باشیم می‌رسونه.»
miladan
اژدهای کوچک به اقیانوس بی‌کرانی خیره شد که دورتادورشان را گرفته بود. آهی کشید و گفت: «هیچ‌وقت دیگه این‌قدر گم نشده بودیم.» پاندای بزرگ گفت: «اگه حس می‌کنی گم شدی، فقط چشم‌هات رو ببند. صدای کوبیدن آب به کلک رو گوش کن. آفتاب رو روی پوستت و نسیم رو روی صورتت حس کن. این‌جوری خیلی زود خودت رو پیدا می‌کنی.»
miladan
اژدهای کوچک فریاد زد: «وای! نه! ما می‌میریم!» پاندای بزرگ گفت: «خودمون انتخاب نکردیم که این‌جا باشیم. ولی خب، الان این‌جاییم... و اگه فقط یه لحظه سعی کنی اتفاق‌هایی رو که افتاده فراموش کنی و به اطراف نگاه کنی، شاید متوجه بشی این یکی از زیباترین لحظه‌هاییه که تا الان تجربه‌ش کردیم.»
miladan
اژدهای کوچک پرسید: «تو از طوفان نمی‌ترسی؟» پاندای بزرگ گفت: «شاید یه وقتی می‌ترسیدم، ولی از همه‌شون جون سالم به در بردم و یاد گرفتم که نیازی به ترسیدن ندارم.»
miladan
پاندای بزرگ گفت: «این کلک یه‌کم شبیه ماست. جایی که بوده نباید تعیین‌کنندهٔ جایی باشه که می‌ره.» اژدهای کوچک گفت: «خب، گذشته هم مهمه.» پاندای بزرگ گفت: «درست می‌گی، گذشته مثل داستانیه که به ما می‌گه چطوری به جای الانمون رسیدیم، ولی تو می‌تونی همین الان هم دست‌به‌کار بشی و یه داستان جدید بنویسی.»
miladan
«چیه، کوچولو؟» اژدهای کوچک سرش را بالا آورد و آرام گفت: «می‌ترسم. من نمی‌خوام از رودخونه رد بشم.» پاندای بزرگ گفت: «ترسیدن طبیعیه، ولی خب گاهی درهرحال باید ادامه بدیم. ترس مانع مردن نمی‌شه، ولی می‌تونه مانع زندگی‌کردن بشه.»
miladan
«و اگه خودت رو فراموش کردی، فقط به ستاره‌های آسمون نگاه کن. یا به صدای شاخه‌های درخت کاج گوش کن که با نسیم غروب تکون می‌خورن. اون‌ها دارن همون کاری رو می‌کنن که طبیعت توی همین لحظه براشون در نظر گرفته.»
miladan

حجم

۸٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۸٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۱,۷۰۰
۷۰%
تومان