آخ که دلم لک زده برای اینکه روی تخت دراز بکشم و با خیال راحت کتاب بخوانم
da☾
مویا، راستش این کافه تنها جایی است که طبعم میگیرد بیایم.
da☾
غروب را دوست دارم مویا. دلم میخواهد توی این حیاطخلوت بنشینم و غروب را نگاه کنم.
da☾
باید برایت تعریف کنم چه حسی نسبت به اینهمه گند و کثافت دارم. هیچ کسِ دیگر نیست که باهاش درددل کنم و فکرهایی را که اینجا دارم برایش بگویم.
da☾
تنها جایی که توی این مملکت آرامش دارم همینجاست. بقیهٔ کافههای اینجا را که میبینم عُقم میگیرد.
da☾
میخواهم کودکی نکبتیام را که توی این مملکت و این خانهٔ دیوارکشیشده گذراندهام کلاً از ذهنم پاک کنم. یاد سالهایی که اینجا سپری کردم میافتم اعصابم خرد میشود؛ آخر بیست سال اول زندگیام واقعاً نکبت بود مویا.
da☾
برای من خانواده یک چیز تصادفی است و کوچکترین اهمیتی ندارد.
da☾
چقدر از جمعیتهای بزرگ متنفرم. اصلاً دست خودم نیست؛ وقتی میبینم یک جایی آدم زیاد جمع شده حالم بد میشود.
da☾