بریدههایی از کتاب آتش و خون
۳٫۱
(۲۲)
آلیسان میگفت: «عمویم بیرحم بود، ولی کهولت بیرحمتر است
احسان
مرگ دیلا قلب ملکه را شکست، ولی وقتی به گذشته مینگریم، میبینیم این ماجرا نخستین اشاره به گسلی بود که بین ملکه و شاه به وجود آمد. خدایان همهٔ ما را در ید قدرت خود دارند و مرگ و زندگی در اختیار آنهاست که بگیرند یا ببخشند، ولی مردم در نگاه متکبرانه به دنبال کسی برای سرزنش میگردند.
احسان
. او پرسید: «چگونه این اتفاق افتاد؟ دخترم چه گناهی مرتکب شده بود؟ چرا خدایان باید او را میگرفتند؟ چگونه این اتفاق افتاد؟» ولی حتی بارت، این مرد خردمند، هم پاسخی برایش نداشت.
احسان
کاهنان به ما آموختند که خدایان از غرور انسانی بیزارند و ستارهٔ هفتگوشه هم میگوید غرور پیش از سقوط به وجود میآید
احسان
زمان آغوشهای گرم، لبخند، نوشیدن و آشتی بود؛ تجدید دوستیهای قدیمی و ایجاد دوستیهای جدید؛ خنده و بوسه. زمان خوشی بود؛ پاییزی طلایی؛ زمان صلح و فراوانی.
ولی زمستان در راه بود.
احسان
اعلیحضرت از حقیقتی هم آگاه بود که رینا نمیدانست: «تهدید زمانی بیشترین تأثیر را دارد که ناگفته بماند.
احسان
هرچند از فسادی افسوس میخورد که باعث میشد پارسایان به این سادگی بازیچه شوند. بارت نوشته: «بهتر بود خود خدای هفتچهره سخنگویش بر زمین را برگزیند، ولی هنگامی که خدایان سکوت کردهاند، شاهان و لردها حرفهایشان را به گوش دیگران میرسانند.»
احسان
«حرف همچون باد است، ولی باد میتواند آتشی را شعلهور سازد. پدر و عمویم با فولاد و آتش به جنگ حرف رفتند. ما باید با کلام به جنگ حرف برویم و پیش از آنکه آتشی شروع شود، اقدام کنیم.»
احسان
استاد اسمایک در نامهای به سیتادل نوشت که فرانکلین فارمن کمبود شهامت نداشت. اما او کمبود عقل داشت و به نظر نمیرسید در آن لحظه درک کرده باشد چقدر به مرگ نزدیک است
احسان
«ما چنانیم که خدایان ما را خلق کردند؛ قوی و ضعیف، خوب و بد، بیرحم و مهربان، قهرمان و خودخواه. اگر قرار است بر مردم حکومت کنی، این را بدان.»
احسان
پیرترین قهرمان هم شوالیهای مرزبان موخاکستری به نام سامگود از تپهٔ سور بود؛ مردی زخمی و کتکخورده که شصتوسهساله بود و ادعا میکرد در صدها نبرد جنگیده و گفته بود: «نپرسید در کدام سمت، چون خودم و خدایانم میدانیم.»
احسان
حتی زمانهایی که شاه بلکفایر را به زور در دستش میگذاشت. مربیان اینیس به همدیگر میگفتند که این پسر خودش را در نبرد بیآبرو نخواهد کرد، ولی هرگز هم ترانهای در وصف قدرتش سروده نخواهد شد.
احسان
ملکه رینیس میزبان عالیای برای شعرا و خوانندگان هفت پادشاهی بود و بر سر کسانی که او را خشنود میکردند، بارانی از طلا و هدایا میریخت. با آنکه در نظر ملکه ویسنیا خواهرش سبکسر بود، حکمتی در این کارها بود که به چیزی فراتر از عشق به موسیقی ارتباط داشت. خوانندگان کل مملکت در شوق جلب رضایت ملکه، ترانههای زیادی در مدح خاندان تارگرین و شاه ایگون میسرودند و این ترانهها را در هر انبار و قلعه و روستایی، از کویرهای دورن تا دیوار، میخواندند. به این ترتیب فتح برای مردم عادی شکوهمند جلوه کرد و خود ایگون اژدها هم شاهی قهرمان شد.
احسان
در اولدویک، لودوس شاه روحانی که خودش را پسر خدای مغروقه خوانده بود، کراکنها را از اعماق دریا فراخواند تا به سطح بیایند و کشتی مهاجمان را به زیر بکشند. وقتی این اتفاق نیفتاد، لودوس ردایش را با سنگ پر کرد و به دریا رفت تا «از پدرش مشورت بگیرد». هزاران نفر هم او را دنبال کردند. اجساد بادکرده و خرچنگخوردهٔ آنها تا سالها بعد به سواحل اولدویک میآمد.
احسان
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۹۷ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۹۷ صفحه
قیمت:
۲۷۷,۲۰۰
۸۳,۱۶۰۷۰%
تومان