بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کوچک و سخت | طاقچه
تصویر جلد کتاب کوچک و سخت

بریده‌هایی از کتاب کوچک و سخت

نویسنده:ریوکا گالچن
انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۳.۳از ۱۲ رأی
۳٫۳
(۱۲)
در زیباشناسی ژاپنی به حضور عناصر سرگرم‌کننده و عجیب در متن، اوکاشی می‌گویند. اوکاشی متضاد «آواره» است که ترجمهٔ سردستی‌اش می‌شود حس اسف‌بار بودنِ امور فانی.
mim.nadaf
این را هم می‌دانم که همین ترس از نشان‌دادنِ ضعف است که نمی‌گذارد حرفم را بزنم، نه ترس از اشتباه بودن حرف‌هایم.
alireza atighehchi
به نظرش کارهایِ خانه اصلاً به هیچ دردی نمی‌خوردند و حاصلی نداشتند؛ تمام می‌شدند و بعد، به چشم‌برهم‌زدنی، دوباره شروع می‌شدند، پس باید ور می‌افتادند.
mim.nadaf
همه می‌دانیم در میان ما فقط بچه‌ها هم‌پیمان زمان هستند. بی‌تردید در آینده همین بچه‌ها هستند که قدرت را در دست خواهند گرفت، یا دست‌کم قوه و بنیه و جایگاه‌شان بی‌نهایت بهتر از ما، بزرگ‌ترهای ناهمسنگ‌شان، خواهد بود. در احساس‌مان به کودکی نشسته‌درکالسکه که گاهی شبیه فرمانروایی فربه به نظر می‌رسد و یک آن دوستش نداریم، ردی از همین پیش‌آگهی وجود دارد.
آبی
کتاب‌هایی که برای بچه‌های کوچک نوشته می‌شوند کمتر بچه‌های واقعی را به تصویر می‌کشند. شخصیت‌های این کتاب‌ها بیشتر حیوانات هستند و هیولاها یا گه‌گاه بچه‌هایی که رفتارشان شبیه حیوانات یا هیولاهاست. کتاب‌هایی که برای بزرگسالان نوشته می‌شوند تقریباً همیشه بزرگسالان را به تصویر می‌کشند.
آبی
درست است که می‌گویند دلیلِ زنده‌ماندن آدم بچه است. اما چیزی که نمی‌گذارد آدم راحت بمیرد هم بچه است.
کاربر ۱۸۸۷۰۲۷
یاد مادر دوقلوها می‌افتم که به من گفت بی‌تردید عاشق دخترهایش است اما یک روز بعدازظهر دیده دارد به آن زنی که پنج بچهٔ خودش را در آب خفه کرده فکر می‌کند و دارد آن زن را خیلی خوب می‌فهمد و او، دوست من، وقتی دیده چنین احساسی دارد فهمیده وقتش است از کسی کمک بخواهد.
کاربر ۱۸۸۷۰۲۷
انگار سلیقهٔ فرهنگی زمانه می‌توانست از بچه محافظت کند؛ که البته یک جورهایی می‌توانست: آدم‌ها نیمه‌خودآگاه تشخیص می‌دادند که این نوزاد از طبقهٔ اجتماعی‌ای‌ست که دست‌شان به چیزهای خوب می‌رسد و برای همین، نیمه‌خودآگاه چیزهای خوب را که به نظر می‌آمد از حقوقِ حقه و طبیعی آن بچه است دودستی تقدیمش می‌کردند، چیزهایی مثل شغل‌های جالب و امکانات تحصیلی خوب و همسران جذاب؛
کاربر ۱۸۸۷۰۲۷
تحقیقات می‌گویند این‌طور نیست که خشونت ناگهان بروز کند، بلکه به دلایلی، در بعضی از آدم‌ها میل طبیعیِ خرابکاری ـ‌به‌جامانده از دوران کودکی و نوجوانی‌ــ هرگز فروکش نمی‌کند.
alireza atighehchi
جالبه که آدما به چه چیزای مختلفی توی یه بچه دقت می‌کنن؛ بچه که فقط بچه‌ست. ولی آدما چیزی رو تو بچه‌ها می‌بینن که تو وجود خودشونه.»
alireza atighehchi
درست است که می‌گویند دلیلِ زنده‌ماندن آدم بچه است. اما چیزی که نمی‌گذارد آدم راحت بمیرد هم بچه است. و روزهایی هستند که این واقعیت حس خوبی به آدم نمی‌دهد.
آرزو
زندگی من با این آدمِ خیلی کوچک شبیه قصهٔ کمدی‌رمانتیک‌هایی شده که دو نفر به زبانِ هم حرف نمی‌زنند ولی یک‌جورهایی عاشقِ هم می‌شوند.
آرزو
سعی می‌کنم بچه‌های بدغذا را سرزنش نکنم چون هر چه باشد بچه‌اند. اما آخرش باز می‌بینم دارم هم آن بچه‌ها هم مادروپدرشان را سرزنش می‌کنم؛ با این که خودم هم همین بودم و بی تلاش خاصی کم‌کم شدم آدمی که تقریباً همه چیز می‌خورد. اما بعدش آبستن شدم و دیدم برگشته‌ام سر خانهٔ اول. تقریباً تحمل دیدن یا چشیدن هیچ چیزی جز چیپس، لیموناد و گاهی یک برش پیتزا را نداشتم. البته فقط پیتزای آشغالی، از آن پیتزاهایی که انگار پنیرشان از بغل لبنیات هم رد نشده و به جای پنیر واقعی در ترکیباتش چیزی دارد که کمی تا قسمتی هیدروژنه شده. به نظرم بقیهٔ غذاها از دَم حال‌به‌هم‌زن بودند. همان‌روزها به فکرم رسید: اوه! بچه‌ها آبستن‌اند، آبستنِ خودشان.
آرزو
اما مشکل دیگر مادرِ یک نوزاد بودن، تنهایی‌ست. خیلی روزها از صبح تا شب فقط با یک آدم‌بزرگ حرف می‌زنم.
آرزو
درست است که می‌گویند دلیلِ زنده‌ماندن آدم بچه است. اما چیزی که نمی‌گذارد آدم راحت بمیرد هم بچه است. و روزهایی هستند که این واقعیت حس خوبی به آدم نمی‌دهد.
آرزو
خیلی روزها فکر می‌کنم بچه یک جور داروست. اما چه دارویی؟ یک روز به این نتیجه می‌رسم که افیون است: مرا با احساس عمیقِ خوشبختی پر می‌کند، احساسی که به هیچ دستاورد یا ویژگیِ ذاتی ربط ندارد و به قدری کیف‌آور است که حاضرم در جستجوی دائمیِ آن حس، زندگی‌ام کاملاً به هم بریزد. بعضی روزها هم بچه مرا یاد نوع و میزان هورمون‌ها و نوروترانسمیتِرها می‌اندازد. یاد مادر دوقلوها می‌افتم که به من گفت بی‌تردید عاشق دخترهایش است اما یک روز بعدازظهر دیده دارد به آن زنی که پنج بچهٔ خودش را در آب خفه کرده فکر می‌کند و دارد آن زن را خیلی خوب می‌فهمد و او، دوست من، وقتی دیده چنین احساسی دارد فهمیده وقتش است از کسی کمک بخواهد.
آرزو
با این‌که تحت تأثیر شیر کوهی شبیه بچه‌های کوچک شده بودم و همهٔ چیزها و تجربه‌های پیش‌پاافتاده (یا نیفتادهٔ اطرافم دوباره سحرآمیز شده بودند، ناگهان حس کردم خیلی بزرگ‌تر شده‌ام. جهان به‌شکلی مضحک، تردیدآمیز و مملو از قیدهای دیگر، لبریزِ معنا به نظر می‌رسید. یعنی می‌خواهم بگویم شیر کوهی همان وقتی که مرا به کسی تبدیل می‌کرد که مدام در حال «ننوشتن» است، همزمان من را شبیه نویسنده‌ها (یا دست‌کم نوع خاصی از نویسنده‌ها) کرده بود.
maryhzd
تناقض ماجرا این‌جا بود که به رغم گذر تند زمان، زندگی من به روزی با درازایِ بی‌سابقه تبدیل شده بود؛ روزی که به حساب من تا آن لحظه تقریباً سه‌هزار ساعت طول کشیده بود. همزمان افکارم به‌شکلی بی‌سابقه ازهم‌گسیخته بودند (موقع محاسبه فهمیدم از لحظهٔ آمدن شیر کوهی نشده بیش از دو ساعت و نیم پشت‌هم بخوابم)
maryhzd

حجم

۱۱۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۱۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد