بریدههایی از کتاب چهارهزار هفته
۳٫۱
(۸۴)
(من هم قطعاً نمیگویم به سبک زندگی رعایای قرون وسطا برگردیم). اما از یک آستانهای عبور کردیم. قبلاً زمان فقط بستری بود که زندگی در آن اتفاق میافتاد؛ چیزی که زندگی از آن درست شده بود. بعد از آن، با جداشدن «زمان» و «زندگی» از همدیگر در ذهن بسیاری از افراد، زمان تبدیل شد به چیزی که مصرف میکنیم. و این تغییری است که امروزه پیششرط روشهای نوین ما در کشمکش با زمان است.
me
امروزه نیز گهگاهی به «زمان ژرف» سفر میکنیم: در لحظاتی که به قول گری ابرله «وارد سرزمینی میشویم که همهچیز کافی است، جایی که سعی نداریم خلئی را در خودمان یا دنیا پُر کنیم.»(۲۰)
مرز بین خویشتن و واقعیت در هم تنیده میشود و زمان از حرکت بازمیایستد. «ساعت بیشک از کار نمیایستد، اما ما دیگر صدای تیکتاکش را نمیشنویم.»(۲۱)
برای برخی از افراد، این اتفاق هنگام نیایش، مراقبه یا در طبیعتِ بکر رخ میدهد
me
ادوارد هال نیز با تصور زمان بهصورت تسمهنقالهای که مدام در حال حرکت است به همین نتیجه رسیده بود. هر ساعت، هفته یا سال مانند یک بسته روی تسمهنقاله است و اگر بخواهیم احساس کنیم زمان دارد به نحو احسن سپری میشود، باید هنگام ردشدن آن بسته را پُر کنیم. اگر فعالیتها بیشتر از ظرفیت آن بسته باشد، احساس میکنیم خیلی پُرمشغلهایم؛ اگر کمتر از ظرفیتش باشد، احساس کسالت میکنیم؛ اگر با ردشدن بستهها همگام باشیم، به خودمان تبریک میگوییم که «به همهٔ کارهایمان رسیدهایم» و وجودمان را توجیه کردهایم؛ اگر اجازه دهیم بستهها خالی از کنارمان بگذرند، احساس میکنیم آنها را هدر دادهایم؛
me
. هیچوقت روزی نخواهد رسید که همهچیز تحت کنترل شما باشد؛ روزی که سیل نامهها متوقف شود، روزی که فهرست کارهایتان دیگر طولانیتر نشود، روزی که بتوانید به تمام امور کاری و زندگی شخصیتان برسید، روزی که هیچکس برای ردشدن موعد یا ارتکاب اشتباه از دست شما عصبانی نشود و روزی که به بهینهترین حالت خود برسید و بالأخره بتوانید به آنچه اصل زندگی است برسید. بیایید با پذیرش شکست شروع کنیم: هیچکدام از اینها هرگز اتفاق نخواهد افتاد.
اما راستش را بخواهید این خبر عالی است!
me
تقلای ما برای حفظ تسلط بر همهچیز ممکن است به نفع یک کسی باشد؛ ساعت کاری بیشتر (و خرجکردن هر نوع درآمد اضافی برای خرید کالاهای مصرفیِ بیشتر) از ما چرخدندههای بهتری در دستگاه اقتصاد میسازد. اما هیچ آرامش ذهنیای برای ما به ارمغان نمیآورد و باعث نمیشود زمان بیشتری از عمر محدود خود را با افراد و اشیایی که برایمان عزیزند بگذرانیم.
me
مریلین رابینسون، مقالهنویس امریکایی، مینویسد: «جوهر زمان چیزی جز اضطرار تهی از شادی نیست.»
me
هرچه بیشتر برای پُربازدهبودن تلاش کنیم، این احساس «اشتباهبودن» بدتر و بدتر میشود و انگار فقط باعث میشود امورِ واقعاً مهم را بیشتر و بیشتر پشتِ گوش بیندازیم. هر روز تلاش میکنیم کارها را «از سر بگذرانیم» تا از دستشان «راحت» شویم و نتیجهاش این است که از لحاظ ذهنی در آینده زندگی میکنیم و منتظریم روزی در آینده بالأخره نوبت به انجامدادن کارهایی که واقعاً میخواهیم برسد و در این حین نگرانیم که نکند در سطح مطلوب نباشیم، نکند انگیزه یا قدرت کافی برای همگامشدن با سرعت کنونی زندگی نداشته باشیم.
me
میل به زندگی پُرمعناتر خود را به اَشکال گوناگون نشان میدهد. مثلاً، در شوق وقفکردن خود در امری مهم، در داشتن این احساس که در این نقطهٔ خاص در تاریخ با تمام بحرانها و بلایا مسئولیت شما بیشتر از پول درآوردن و خرجکردن است. اما همین میل باعث بروز احساسهای آزاردهندهای نیز میشود، از قبیل احساس اجبار برای داشتن شغل تا بتوانیم برای انجامدادن کار محبوبمان یک ذره وقت بخریم، برای وقتگذراندن با فرزندان در این کرهٔ خاکی یا گشتوگذار در طبیعت زمان کافی داشته باشیم یا دستکم در مسیر رفتوآمد بین خانه و محل کار عمر خود را هدر ندهیم.
me
اما کینز اشتباه میکرد. اساساً وقتی افراد به اندازهٔ کافی پول درمیآورند و نیازهایشان برطرف میشود، به دنبال نیازهای جدید و سبکهای نو از زندگی میروند. آنها هرگز دست از چشموهمچشمی برنمیدارند، چون هر گاه در خطر نزدیکشدن به برخی افراد قرار میگیرند، بهسرعت افراد جدیدتر و بهتری را برای چشموهمچشمی انتخاب میکنند. در نتیجه، بیشتر و بیشتر کار میکنند و چیزی نمیگذرد که سرشلوغی نماد تشخص میشود که راستش را بخواهید مسخره است: در تمام طول تاریخ، کلِ هدف پولداربودن این بود که مجبور نباشی آنقدر کار کنی.
me
انگار زمان موقتاً متوقف شده و خیلی از ماها را به قول یکی از روانپزشکان «در نوعی زمان حال بیپایان» گیر انداخته است.
BLACK
انتخابهای سخت اجتنابناپذیر است، مهم این است که یاد بگیریم آگاهانه تصمیم بگیریم که روی چه تمرکز کنیم و از چه چشمپوشی کنیم بهجای اینکه بگذاریم تصمیمات خودبهخود گرفته شود یا اینکه خودمان را گول بزنیم که با تلاش بسیار و ترفندهای درست مدیریت زمان ممکن است اصلاً مجبور نشویم این تصمیمهای سخت را بگیریم.
رها
تقریباً با هر مقیاس زمانیِ معناداری «همگی ما تا چند لحظهٔ دیگر بیشتر زنده نیستیم.»
|ݐ.الف
هرچه بیشتر برای آینده برنامهریزی کنید، بابت عدمقطعیتهای باقیمانده که همیشه وجود خواهند داشت مضطربتر میشوید؛ هرچه بیشتر بر زمان خود مسلط شوید، تنهاتر میشوید.
marjan
وقتی بفهمید آنچه دنبالش هستید ناممکن است، دیگر خودتان را برای نرسیدن به آن سرزنش نمیکنید
marjan
بهرهوری تلهای بیش نیست. کارآمدترشدن فقط باعث عجولترشدن میشود و هرچه بیشتر کار کنید، کارهای بیشتری روی سرتان خراب میشود.
marjan
بدتر از این را نمیشود تصور کرد: نهتنها چهارهزار هفتهٔ ما مدام در حال کمشدن است، بلکه هرچه کمتر میشود، سریعتر هم میگذرد.
Niloufar Moradpour
فقط پیشوایان استثناییِ مکتب بهرهوری این احتمال را در نظر گرفتهاند که هدف غایی جنبوجوشهای ما ممکن است فقط تجربهکردن شگفتیهای بیشتر و بیشتر باشد.
Niloufar Moradpour
نخستین انسانهای خردمند دستکم ۲۰۰ هزار سال پیش در دشتهای افریقا ظاهر شدند. دانشمندان نیز تخمین زدهاند که زندگی، بهنوعی، تا یکونیممیلیارد سال دیگر یا بیشتر ادامه خواهد داشت؛ تا زمانی که حرارت جانگداز خورشید آخرین موجود زنده را نیز محکوم به مرگ کند. اما شما چه؟ اگر هشتاد سال عمر کنید، فقط حدود چهارهزار هفته زندگی خواهید کرد.
Niloufar Moradpour
آنچه تحملناپذیرش میکند این است که بهغلط باور کنیم درمانی برایش وجود دارد.
ـ شارلوت جوکو بک
Niloufar Moradpour
دقیقاً آخرین چیزی که شکرگزارش هستیم همین است، مگر نه: رخدادن. درواقع، لازم نبود رخ دهید. لازم نبود رقم بخورید. اما رخ دادید و رقم خوردید.
ـ داگلاس هاردینگ
Niloufar Moradpour
حجم
۲۶۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۲۶۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۱۴,۷۰۰۷۰%
تومان