بریده‌هایی از کتاب امیلی و مدیر مدرسه

بچه‌های لوس موجب آزار همه هستند از جمله خودشان

امیلی هرگز او را به این خوبی مثل وقتی که کنارش نشست؛ نشناخته بود.

با همه اینها برای امیلی آنجا دنیای جذابی بود که در آن خودش را پیدا می‌کرد.

خواب‌های بامزه، آرزوهای بامزه مگس یه وقت دماغت را نگزه

سکوت مانند سوراخ عمیق و تاریکی بود

خانم رابینسون پرسید: این همه وقت چه چیزی توی دستت نگه داشته‌ای؟ -گیره سر جوانا. او گفته می‌توانم در تعطیلات نگهش دارم. نگاه کنید. الماس‌های واقعی دارد خانم رابینسون ملاحظه‌کارانه گفت: اوم...بله ...می‌بینم

خانم رابینسون جاسوس پرنده‌هاست؛ همینطور که جاسوس ماست.

دو قطره اشک پایین مژه‌های بلندش سنگینی می‌کرد.

این خجالت آور است که بخواهی پرنده‌ای را داخل قفس نگه داری! باید بگذاری آزاد بزرگ بشود امیلی. دوست داری من تو را برای همیشه در مدرسه نگه دارم؟

درزبان انگلیسی بالد کچل هم معنی می دهد.

«آیل چستر» برده بود تا فیلمی از والت دیسنی

تمام تعطیلات ...باید اینجا با خانم رابینسون تنها باشم!

امیلی چندان مطمئن نبود. خوابگاه سرد ِبزرگ و خالی را بیاد آورد. همینطور گفته هیلدا را: امیلی شب‌ها پیش خانم رابینسون است... او را بدون کلاه گیس می‌بیند.

بقیه روز در انتظاری لذت بخش و پرهیجان گذشت.