بریده‌هایی از کتاب انگشتر فیروزه

بفهم اون گمت نکرده به عمد رهات کرده، آخه تو چرا انقدر ساده لوحی

تنهایی فقط لایق خداست. آدمیزاد همزبون می‌خواد دوست میخواد، فامیل میخواد.

کدومتون میتونین ادعا کنین بی‌خطایین. قاضی خداست

خدا بخواد میده نخواد شاکریم به مصلحتش

درد خرمن خرمن میاد و ارزن ارزن میره...

تا پایان جنگ تحمیلی سه سالی رو توی جبهه‌ها گذروند ولی هرگز خدماتی که میتونست از این طریق برای خودش کسب کنه رو قبول نکرد و معتقد بود برای هدفش جنگیده نه مال و مقام.

دنیا خیلی نامردتر از اونه که بخوای باهاش مدارا کنی. یوقت به خودت میای و میبینی باختی و هیچی از زندگیت نفهمیدی

اونی که باید ازش ترسید آدمیزاده.

تا وقتی زبون خوش هست چه نیاز به مهرهٔ مار؟ تو هم امتحان کن خانوم جون... زبونشو که داری، ماشالله درازم هست. فقط کافیه مهارت چرخوندنشو یاد بگیری تا باهاش مار رو از لونه بکشی بیرون.

والله عشق هم عشقای قدیم.

با خدا باش و پادشاهی کن، بی‌خدا باش و هر چه خواهی کن...

الحق که درست گفتن یا رب روا مدار که گدا معتبر شود.

به خودت مسلط باش. تا وقتی میشه حرف زد چرا دعوا؟

خسته بودم از روزگار...

دنیا هزار جور چرخ می خوره

برای کسی تبر به نابودی خودت بزن که حتی یک ارزن لیاقتش رو داشته باشه،

زمان همه چیز رو حل می‌کنه فقط امیدوارم دیر نشه

عاشق که باشی چشمات کور میشه و گوش هات کر

بچه صد سالش هم که باشه مادر می خواد.

سیاست پدر و مادر نداره، مثل قانون جنگله تیز نباشی خورده میشی.